عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 223
نویسنده : جاذبه وب

ادبیات و زبان فارسی به عنوان یكی از زبان‎های زنده و مطرح در دنیا بوده و به عنوان زبان رسمی و اصلی میهن اسلامی ایران می‎باشد. با توجه به قدمت و گستردگی ادبیات فارسی و با توجه به اینكه از جهاتی متأثر از اسلام و مسلمین بوده است ، می‎توان آن را از زوایای مختلف، به عنوان یكی از علوم اسلامی نیزمورد بررسی و دقت نظر قرار داد.
در راستای آشنایی با ادبیات فارسی، به مباحث زیر به اختصار اشاره می‎نماییم.
واژه ادب را فرهنگ های لغت به معانی , فرهنگ , دانش , هنر ,حسن معاشرت و ....تعریف كرده اند.
ادبیات : آن گونه سخنانی كه از حد سخنان عادی برتر و بالا تر باشد یا هر نوع نوشته تخیل آمیز و توام با خلاقیت را گویند
فنون ادبی : بعضی آن را هشت و برخی بیشتر دانسته اند و بعضی برای ادب اصول و فروعی قائل شده اند , اصول آن را عبارتند از : لغت , صرف , اشتقاق , نحو , معانی , بیان , عروض , قافیه , بدیع دانسته اند و فروع آن را خط , قرض الشعر , انشا, , محاضرات و تاریخ قرار داده اند.
لغت : این دانش عبارت از بیان وضع كلمه ها و مسائل لغوی است.
صرف : موضوع علم صرف در وهله نخست بررسی اجزا كلام و در مرحله بعدی بررسی خصوصیات شكل ظاهری و تغییرات حاصله در آن شكلها می باشد.
تصریف : عبارت از صرف كردن یك لفظ و گردانیدن آن لفظ به صیغه های متفاوت كه از آن معنی های مختلف بدست آید و از همان فعل صیغه های دیگر بوجود آید.
اشتقاق : گرفتن كلمه ای از كلمه دیگر را اشتقاق گویند.
نحو : دانش مربوط به قوانین پیوند كلمات در داخل تركیبها , قوانین پیوند كلمات در داخل جملات ساده و قوانین پیوند جملات ساده بمنظور تشكیل واحدی بزرگتر یعنی جملات تركیبی می باشد , درنحو صحبت از وظیفه كلمات است نه شكل آنها.
معانی : ملكه ای كه بوسیله آن الفاظ و كلام را از لحاظ برابر بودن با مقتضای حال و مقام و شان شنونده می توان شناخت علم معانی نام دارد.
بیان : دانشی است كه به یاری آن می توان یك یا چندین معنی را به طرق گونه گون ادا كرد ,چنان كه به حسب روانی و وضوح یا ابهام و تاریكی با هم تفاوت آشكار داشته باشند.
بدیع : در لغت به معنی تازه و نو و در ادب به مجموعه صنایعی اطلاق می گردد كه بر زیبایی سخن می افزاید.
عروض : یكی از اقسام علوم ادبی است كه موضوع آن بحث در وزن ( آهنگ ) شعر است و در مورد چگونگی ایجاد وزن , انواع وزن , صحت و سقم آن و برخی از شگردهایی كه مخصوص كلام منظوم است بحث می كند.
قافیه : علمی است كه در مورد قواعد و انواع قافیه ( قافیه حرف یا حروف مشترك معینی است در پایان كلمات قاموسی ( معنی دار ) نا مكرر مصرعهای یك شعر) در شعر سخن می گوید .
قرض الشعر : چون در واقع با عملكرد ذهنی , بحری از شعر را می بریدندو آنرا بقواعد فنی و اصولی عرضه می نمودند , آنرا «قرض الشعر» نامیدند.
تاریخ ادبیات فارسی :
ایرانیان از تژاد هندو اروپائی اند و ظاهرا هندو اروپاییان در 2000 ق. م ( 2622 قبل از هجرت) دست به مهاجرت عظیمی زده اند . هندو ایرانیان در حدود 1500 تا 1200 ق.م ( 2120 تا 1820 قبل از هجرت ) به آسیای میانه رسیده اند. زبانهای هند و اروپایی به دسته ای از زبانهای هم ریشه اطلاق می شود كه از هندوستان تا آمریكا گسترده است.
مادها : (1330 تا 1172 قبل از هجرت ) خط مخصوصی نداشتند و احتمالا دبیران آنها خطوط آرامی , آشوری , عیلامی را می توانستند بخوانند.
زردشت : ( 1282 تا 1205 قبل از هجرت ) , كتاب او اوستا است , زبان اوستائی كه در شمال شرق ایران رایج بود با سنسكریت از یك ریشه است. خط كناب اوستا را نویسندگان اسلامی «دین دبیره» نامیدند , الفبای دین دبیره 44 تاست و از راست به چپ نوشته می شود.
هخامنشیان ( پارسها )( 1172 تا 952 قبل از هجرت ) : زبان آنان فارسی باستان بوده است كه یكی از زبانهای كهن ایرانی است , زبانهای ایرانی جزو زبانهای هندو ایرانی و زبانهای هند و ایرانی شاخه ای از زبانهای آریایی شمرده می شوند و با خوارزمی , سغدی , اوستایی , سكایی و جز آنها خویشاوندی داشته است. پیش از داریوش مردم در ایران خطوط عیلامی , بابلی , و آرامی را می شناختند ,به دستور داریوش خطی مركب از 42 علامت كه هر كدام از یك تا پنج نقش به شكل میخ تركیب یافته است ساخته شد , این خط از چپ به راست نوشته می شود.
اشكانیان ( پارتها )( 870 تا 396 قبل از هجرت ) : زبان مردم دوره اشكانی پارتی ( پهلوانیك ) بود كه با فارسی میانه خویشاوندی نزدیك دارد.
ساسانیان : ( 396 قبل از هجرت تا 30 هجری ) زبان رسمی دوره ساسانی , پهلوی یا فارسی میانه بود . خط پهلوی كه از خط آرامی گرفته شده بود دارای 22 الفبا بود و از راست به چپ نوشته می شد و بعضی نوشته های عهد ساسانی در دوره اسلامی تالیف و تحریر یافته است كه به فارسی میانه است.
از انقراض ساسانیان تا پایان قرن سوم هجری :(شروع دوره اسلامی )تا اواسط قرن سوم هجری و حتی بعد از آن مردم به لهجه های مختلف تكلم می كرده اند و گاهی در بعضی نواحی به مترجم نیاز پیدا می شده است , لهجه های سغدی , خوارزمی , تخاری و دیگر لهجه ها ی محلی متداول بوده است. لیكن لهجات محلی با آمیزش با زبان عربی آماده ایجاد ادبیات كامل و وسیعی گردید. خط پهلوی هم بر اثر صعوبت بسیار و نقص فراوان خود به سرعت فراموش گردید و بجای آن خط عربی معمول شد.  شعر هجایی و بعضا مقفی تا اواخر قرن سوم دیده می شود. در عصر یعقوب لیث ( 254- 265 ) به علت بی توجهی او به عربی شعر فارسی رواج پیدا كرد نخستین اشعار عروضی توسط «محمد بن وصیف سگزی , بهرام گور , ابو العباس مروزی , ابو حفص سغدی» گفته شد.
قرن چهارم ( عهد سامانی و بویی) (279 - 389 هجری ) : عصر سامانی از ادوار مهم ادبی است . پادشاهان و وزیران سامانی به شعر و نثر توجه زیادی مبذول می كردند . نثر فارسی قرن چهارم بسیار ساده و خالی از صنایع لفظی بود. از خصایص شعر فارسی قرن چهارم, فصاحت , سادگی , مضامین تازه و بكر , تشبیهات , توصیفات طبیعی است . شعر این دوره پر از نشاط روح و غرور ملی است. شاعران در اوزان عروضی تحول ایجاد كردند. مدیحه سرایی به تقلید از عرب معمول شد .پند و موعظه در شعر رواج یافت. كتابخانه رواج داشت و اولین مدرسه ها در این قرن ساخته شد. در این عهد شاعران بزرگی مانند رودكی , دقیقی , بلخی و... بزرگترین نماینده شعر این دوره بی خلاف فردوسی است تا جایی كه قرن چهارم تنها با داشتن شاهنامه می تواند بر زبان فارسی حكومت كند
قرن پنجم و ششم ( غزنویان , سلجوقیان , خوارزمشاهیان ) نفوذ فارسی دری از شرق ایران به دیگر نواحی ایران .رواج زبان فارسی به خارج از كشور. نثر فارسی در این دو قرن دو سبك كاملا متمایز داشت 1- نثر مرسل ( سبك ساده ) كه خالی از صنایع و قیود لفظی و آزاد از هر گونه تصنع و تكلفی است .مانند تاریخ بیهقی 2- نثر مصنوع ( سبك فنی ) كه آمیخته با صنایع لفظی مانند سجع و جناس و امثال آنها باشد ,مانند مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری. اختصاصات شعر فارسی عبارتند از 1- تاثیرات محلی در اشعار 2- ورود شعر در مباحث مختلف مانند مسایل فلسفی , صوفیانه , زهد , مدح ,هجو , تبلیغ دین , اندرز ....3- تنوع در انواع شعر مانند مثنوی , قصیده , غزل و رباعی و تركیب بند , ترجیع بند 4- نفوذشدید تصوف و عرفان در شعر و ادبیات. این دوره شاعران بزرگی مانند عنصری , فرخی , منوچهری , معزی , سنایی , انوری و عطار داشته است .
قرن هفتم و هشتم :حمله مغول و خراب كردن كتابخانه ها , مهمترین سبك رایج این دوره , سبك نثر مصنوع است. تالیفات ادبی و علمی زیاد شد . در شعر قصیده بتدریج متروك شد و بهمان نسبت غزلهای عاشقانه لطیف جای آن را گرفت , انتقاد و بد بینی و ناخشنودی از اوضاع روزگار با شدت بسیاری مشهود است. توجه بموضوعات عرفانی دراین عهد شدت یافت. از شعرای معروف این دوره سعدی , مولوی , حافظ عراقی , هروی , دهلوی , خواجوی كرمانی , عبید زاكانی و ساوجی می باشند.
قرن نهم (تیموری , 782 -907 هجری ) به سه دلیل زبان فارسی رو به انحطاط می رود 1- رواج زبان تركی 2- شعر و ادبیات از دربارها به دست عامه افتاد 3- استادان زبان فارسی كه باید تعلیم دهند از بین رفتند. روش متداول عهد تیموری سبك ساده و روان در نثر است .شعر در این عهد بی رونق است . مشهور ترین شاعر این عهد جامی است او از پیشوایان فرقه نقشبندیه است.
قرن دهم تا میانه قرن دوازدهم ( عهد صفوی , 907 - 1148 ) زبان فارسی در این دوره نیز در انحطاط بود.  مرثیه ثرایی و مدح ائمه دین بسیار معمول بود. شاعران به هندوستان و دربارهای عثمانی روی آوردند. رواج سبك هندی در شعر كه مبتنی است بر بیان افكار دقیق و ایراد مضامین بدیع و باریك و دشوار دور از ذهن در زبان ساده معمول و عمومی. نوشتن داستانهای منثور (رمان), تذكره نویسی , كتب متعدد لغت فارسی. سالك یزدی , صائب تبریزی , وحشی بافقی , عرفی , حزین و محتشم كاشانی از شاعران این عصر هستند .
میانه قرن دوازدهم تا اواسط قرن چها ردهم ( افشاری , زندی , قاجاری , مشروطیت ) ( دوره بازگشت ) انتقاد از سبك هندی و بازگشت به سبك قدما (عراقی). وصال شیرازی , فروغی بسطامی , سروش اصفهانی , قآانی شیرازی , ادیب نیشابوری و ملك الشعرای بهار از شاعران این دوره اند .
از سلطنت فتحعلی شاه تا كنون : ارتباط ایران و اروپا تغیرات زیادی را در فرهنگ و جامعه ایرانی گذاشت . افكار تازه در نثر و نظم بمیان آمد , سبك نگارش ساده و بی پیرایه شد , ورود در انواع مختلف مسایل ادبی از قبیل داستان و تآتر و بحثهای اجتماعی و اخلاقی و سیاسی ادبی و علمی و تحقیقات ادبی و تاریخی و ...در زبان فارسی معمول گشت .لهجه نویسندگان تدریجا تغییر یافت و بلهجه تخاطب نزدیك شد .شعر وارد عرصه جدیدی بنام شعر نو شد.
تاثیر اسلام بر ادبیات فارسی
لشكر كشی مسلمانان به ایران در قرن اوّل هجری، به همراه خود، جهان بینی جدیدی را برای ایرانیان به ارمغان آورد، كه تاثیر زیادی بر اطوار فرهنگ ایرانی، از جمله ادبیات فارسی، گذاشت. مسلمانان اولیه با سلوك بی‌آلایش خود تاثیری بیش از دعوت رسمی یك مبلغ داشتندو شدت تاثیر پذیری برخی از ایرانیان تازه مسلمان، به حدی بود كه نه تنها آیین پدران خودرا یكسره رها كردند، بلكه برخی از ایشان چنان با گذشته خود دشمنی ورزیدند كه به بدگویی از آن پرداختند، و حتی نام و نسب خود را تغییر دادند، در این اوضاع و شرایط، زبان فارسی تا حد زیادی از عربی، تاثیر پذیرفت.
علل عمده رواج زبان عربی، در میان ایرانیان و تأثیر آن در لهجات ایرانی را می‌توان در چند نكته دانست؛
1. جایگزینی زبان عربی در مراجع دینی و سیاسی، به علاوه، كسانی كه قصد ورود به امور سیاسی و اجتماعی را داشتند، می‌بایست این زبان را فرامی‌گرفتند.
2. گروه بزرگی از ایرانیان، شروع به نویسندگی و شاعری به زبان عربی كردند.
3. چون علوم اسلامی، اعم از علوم دینی و ادبی و عقلی، همه به زبان عربی تدوین شدند، برای آموختن این علوم، همواره زبان عربی مورد حاجت بود.
4. توقف سربازان عرب در نواحی مختلف كشور و آمیختن ایشان با ایرانیان.
5. از قرن ششم به بعد، بر اثر توجه نویسندگان و مترسلان ایرانی به نثر مصنوع، استعمال مفردات و تركیبات عربی در نثر فارسی به شدت رواج یافت، و همین كار در نزد شاعران نیز معمول شد. و نیز از وقتی كه زبان عربی با سپاهیان عرب به ایران نفوذ كرد، خط عربی نیز با آن همراه بود.
6. در مواردی كه یك كلمه عربی ساده‌تر از یك كلمه كهنه ایرانی به نظر می‌آمد، و یا كلمات ساده‌ای بود كه استعمال آن مایه گشایشی در زبان فارسی می‌گردید، این جایگزینی صورت می‌گرفت.
7. در مواردی هم، در قبال یك كلمه عربی معادلی یافت نمی‌شد و استعمال آن هم لازم بود. مانند صلوه، حج، صوم، كفر‌، كافرو... .
شعرا و نویسندگان زردشتی نیز، اگر چه اسلام نیاورده بودند، ولی خواه و ناخواه، به طور مستقیم یا غیر مستقیم، از جهان بینی اسلامی تأثیر پذیرفتند و ضمن حفظ مضامین دینی خود، در پاره‌ای موارد، باورهای اسلامی را هم در لابلای آثار خود بیان كردند. الفاظی مانند؛ الله، سجده، جنّت، علیه السلام، عزّوجلّ، تعالی... از اسلام به زردشت سرایت كرد.
فارسی از زبان‌های هندو اروپایی است و عربی از زبان‌های سامی، و لذا، ازحیث اصول و اشتقاق، هیچ نوع تشابه و قرابت و خویشاوندی بین این دو زبان وجود ندارد، اما فرهنگ و تاریخ اسلامی چنان پیوندی میان این دو زبان برقرار كرد كه نظیر آن در هیچ یك از زبان‌های زنده دنیا دیده نمی‌شود
این نكته نیز قابل ذكر است كه لغات و اصطلاحات عربی با تغییرات مختلفی در لهجات ایرانی پذیرفته شد‌اند. به عبارت دیگر، قواعد و اصول لهجات ایرانی در مورد، تسلط خود را حفظ كرده‌اند. مثلا همه مخارج حروف عربی در لهجات ایرانی متروك ماند، مگر آنها كه با مخارج حروف فارسی یكسان بود. از اوّل و آخر بعضی كلمات اجزایی حذف شد . عده‌ای از كلمات، لهجات ایرانی، تغییر معنا یافت. پاره‌ای از افعال، به معنی وصفی یا اسمی، معمول گشت. بسیاری از صیغه‌های جمع عربی در فارسی مانند كلمات مفرد محسوب شدند، و یك بار دیگر با علامات جمع به كار رفتند، مثل؛ موالیان، عجایب‌ها. با تصرفاتی كه ایرانیان در ظواهر مفردات عربی و معانی آنها كردند، وضعی پیش آمد كه لغات عربی را كه در لهجات ایرانی راه یافته بودند، اندك اندك، به صورتی غیر از آنچه بود، درآورد.
مثل اعلای نثر عربی، قرآن كریم است كه معیار فصاحت و بلاغت به شمار می‌رود. مسلمانان ایرانی در ایجاز و ایراد كلمات فایده‌های بی‌شماری، از روش قرآن گرفته‌اند، و حتی از آیات آن به نحو مثل یا به طریق استشهاد همواره استفاده كرده‌اند.چنان‌كه ناصر خسرو، برای بیان اعتقادات خویش، مضامین قرآنی، احادیث نبوی و كلام امیر مؤمنان را به كمك می‌گیرد، و یا خاقانی، تحصیل دین از هفت مردان و دانستن تنزیل را از هفت قرّاء، در شمار افتخارات خویش می‌داند. ایران قبل از اسلام، شعر موزون و مقفا نداشته و تنها بعضی از سروده‌های هجایی داشته كه از روی مدارك به دست آمده از حاجی‌آباد و تورفان فهمیده می‌شود. ولی شعر عرب پیش از اسلام، شعر عروضی بوره است. و به طور كلی می‌توان گفت شعرای فارسی، فن قصیده را از عربی اقتباس كرده‌اند.
تأثیر اسلام بر ادبیات ایران در سده‌های اوّل:
در نمونه‌هایی از زبان و ادب گفتاری این دوره كه گاه‌گاه در لابلای نوشته‌های دوره اوّل تاریخ و ادب پارسی، و نیز در پاره‌ای از نوشته‌های تاریخی و ادبی به زبان عربی به چشم می‌خورد‌، می‌توان حدس زد: كه تأثیر فرهنگ اسلامی به ویژه قرآن و حدیث، در زبان و ادب فارسی در این دوره چندان نبوده است.به طور كلی نفوذ لغات عربی تا چند قرن اوّل هجری، به كندی صورت می‌گرفت و بیشتر به برخی از اصطلاحات دینی و اداری مانند حاكم، عامل، قاضی،خراج،و... اختصاص داشت، و نیز برخی از لغات ساده كه گشایشی در زبان ایجاد می‌كرد و یا بر مترادفات می‌افزود، مانند غم، راحت، بل، ... . و حتی ایرانیان پاره‌ای از اصطلاحات دینی و اداری را ترجمه كردند. مثلا به جای صلوه معادل پارسی آن «نماز» وبه جای «صوم» ، «روزه» را به كار بردند.
قر ن چهارم : این نفوذ بعد از قرن چهارم و خصوصآ از قرن ششم و هفتم به بعد در لهجات ایرانی، سرعت و شدت بیشتری یافت.  در نخستین دوره ادب فارسی به دلیل نفوذ نه چندان زیاد زبان عربی در زبان و ادب فارسی، در نوشته‌ها و آثار شاعران این دوره، واژه‌ها و تركیب‌های تازی چندانی به چشم نمی‌خورد. هم چنین، آیات و احادیث نیز در آثار ادبی این دوره اندك است. آنچه در این راستا دیده می‌شود، بیشتر در قالب تلمیح، ترجمه و اشاره به آیات قرآن و گاه نیز به صورت اقتباس از آن‌هاست. با بررسی متن‌هایی شبیه تفسیر طبری و تاریخ محمد بن جریر طبری، به روشنی می‌توان دریافت كه واژه‌ها و تركیب‌های عربی( آیات قرآن، حدیث، مثل و شعر عربی)، در نخستین نوشته‌های فارسی دری بسیار كم و ناچیز است. در اواخر قرن چهارم و اوائل قرن پنجم، حركت‌های سلطان محمود غزنوی و دیگر درباریان او، سبب شد تا واژه‌هایی از زبان عربی جایگزین برخی از واژه‌های پارسی گردد.
مقایسه نمونه‌ای از نثر و نظم پارسی قرن چهارم، با نمونه‌ای از قرن پنجم، به خوبی می‌تواند تفاوت‌های بسیاری را میان نوشته‌های دو دوره سامانی و غزنوی به ما نشان دهد.
قرن پنجم: زبان پارسی از قرن پنجم به بعد به نسبت بیشتری با لغات عربی در آمیخت، و تدریجا بیشتر شد. از علل عمده آن، یكی، تزاید نفوذ دین اسلام، و دیگری تعلیم و تعلم عربی بود كه با شدت بیشتری در ایران رواج داشت، به طوری كه تعداد مدارس در قرن 5و 6، گسترش پیدا كرد، كه از مواد
اصلی دروس، زبان و ادب عربی بود
قرن ششم: از موضوعاتی كه مخصوصا در قرن ششم، در شعر فارسی به شدت رخنه كرد، تصوف و عرفان است.البته توجه به افكار عرفانی در شعر، پیش از قرن ششم، صورت گرفته است، لیكن اثر بیّن و آشكار آن را از آغاز این قرن می‌بینیم. نخستین كسی كه به ایجاد منظومه‌های بزرگ عرفانی توجه كرد، سنایی است. منظومه حدیقه الحقیقه و طریق التحقیق، از اوست.محمد عطار نیشابوری نیز كتاب‌های «منطق الطیر»، «اسرار نامه»، «مصیبت نامه» و «الهی نامه» را در اواخر این قرن و اوائل قرن هفتم نوشت.
در دو قرن هفتم و هشتم، توجه به عرفان قوت بیشتری یافت و منظومه‌های متعددی به وجود آمد، كه مثنوی معنوی، شاهكار جاودان شعر فارسی از آن جمله است. بزرگان تصوف، جهان بینی عرفانی را در ادبیات فارسی تبیین و ترسیم كردند. موضوع شعر و به خصوص قصیده را از لجن زار دروغ و تملق، بر اوج تحقیق كشاندند، و غزل را از عشق شهوانی به محبت روحانی رساندند، خلاصه آن كه معنویت را چاشنی ادبیات كردند.
صوفیه نخستین كسانی بودند كه نثر ساده و مرسل عصر سامانی را رها كردند و نثر مسجع و آهنگین را بنیان نهادند. پس از ماجرای تلخ حلاج، صوفیه زبانی رمزی و نمادین از نظم و نثر ایجاد كردند، و با ظهور ابن عربی، اصطلاحات عرفانی در اشعار و آثار منثور نویسندگان پارسی‌گوی نفوذ یافت.
قالب‌های كاربردی قرآن و حدیث:
اشاره: اگر بتوانیم با الفاظی اندك شنونده را با معانی بسیار آگاه كنیم چنین صنعتی را اشاره گویند. اشاره ممكن است به آیه، حدیث، داستان، یا غیر آن باشد.
كه خاصان در این ره فرس رانده‌اند به لا احصی از تك فرو مانده‌اند (بوستان سعدی)
كه اشاره به حدیث نبوی «لا احصی ثناءً علیك انت كما اثنیت علی نفسك» می‌باشد.
اقتباس: گوینده در نثر یا نظم عبارتی از قرآن، یا حدیث را به صورت بیان مطلب اصلی و ادامه سخن درج می‌كند؛
تا رساند تو را به فرّ و بها حكم خیر الامور اوسطها (هفت اورنگ جامی)
ارسال المثل: آوردن مثل مشهور یا عبارت روان پندآمیز و حكمت آموزی است كه تمثل به آن درست باشد؛
كیست در این دایره دیر پای كو لمن الملك زند جز خدای (مخزن الاسرار)
كه بر گرفته از آیه 16 از سوره غافر می‌باشد.
تلمیح: همان اشاره است كه گوینده در نظم، یا نثر برای تأكید، تأیید و... مطلب اصلی خود به قصه‌ای معروف، شرح حالی مشخص، و یا مثلی معروف اشاره می‌كند؛
سگ اصحاب كهف روزی چند پی مردم گرفت و مردم شد (گلستان سعدی)
كه
اشاره به داستان اصحاب كهف دارد
ترجمه: برگردان آیه یا حدیث به صورتی كه خواننده را به اصل متن راهنما باشد؛
كه من شهر علمم علیم در است درست این سخن قول پیغمبر است (فردوسی)
كه ترجمه حدیث معروف رسول خداست كه می‌فرماید: « انا مدینه العلم و علیُ بابها»
[
تحلیل یا حل : درلغت یعنی از هم باز كردن و در اصطلاح ادیبان گرفتن الفاظ آیه ای از قرآن یا حدیث یا شعر یا مثل در نوشتار است با خارج ساختن عبارت آن از وزن یا صورت اصلی اش .
عشق جانِ طور آمد عاشقا طور مست «خر موسی صاعقا» (مثنوی مولوی)
كه در آن آیه را برای وزن شعر حل كرده و تغییر داده چون در اصل خر موسی صع
قا (اعراف 7 / آیه 142) بوده است


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 271
نویسنده : جاذبه وب

 


آب از آب تكان نخوردن: حادثه اي رخ ندادن, رخ ندادن جنجال و هياهويي كه احتمال بروز آن كم و بيش مسلم بوده است

آب از لب و لوچه كسي راه افتادن: شيفته و فريفته شدن, به نهايت طمع افتادن آب خوش از گلوي كسي پايين

نرفتن: با سختي و مشقت بسيار گذراندن

آب زير پوست كسي دويدن: پس از بيماري و لاغري اندكي چاق شدن

آب شدن و به زمين رفتن: گم شدن و ناپديد شدنم از ميان رفتن و نابود شدن

آب كسي با كسي در يك جوي نرفتن: با هم نساختن, هم سليقه و همفكر نبودن

آب ها از آسياب افتادن: فرونشستن هياهويي كه به دنبال حادثه اي برخاسته باشد. از ياد رفتن ماجرايي كه در زمان خود جنجالي ايجاد كرده باشد

از آب در آمدن : نتيجه دادن, واقع شدن, حاصل شدن

خود را به آب و آتش زدن : به هر وسيله سخت و پر خطر متوسل شدن, براي رسيدن به مقصود خود را به مخاطره افكندن, هر خطري را استقبال كردن

آبگاه: مثانه

آب و تاب: تكلف, پيرايه, لفت و لعاب

با آب و تاب : با شرح و تفصيل

آب و جارو: رفت و روب و آب پاشي

آبروريزي: رسوايي, افتضاح

آبروريزي بارآوردن: باعث رسوايي شدن, افتضاح بارآوردن

آخر سر: بار آخر, نوبت نهايي, سرانجام, آخر كار

آذين بستن: زينت كردن دكان ها و بازارها در روزهاي جشن و شادماني

آرزو به دلي: آرزويي كه برآوردنش به هيچ وجه مقدور نيست

آروغ زدن: صدايي مخصوص كه اغلب پس از نوشيدن مشروبات يا غذاي زياد از دهان خارج مي شود و از لحاظ اصول معاشرت نوعي بي نزاكتي به حساب مي آيد

آسمان غرمبه: رعد, صداي رعد, آسمان غرش,‌آسمان غره

آس و پاس: در نهايت فقر و تهي دستي بودن

آسياب: محلي كه در آن گندم را آرد مي كنند

آش براي كسي پختن: براي كسي توطئه ترتيب دادن, براي اذيت و تنبيه كسي تصميمي گرفتن و تداركي ديدن

آشپزباشي: رييس آشپزها

آشنايي ندادن: در حضور آشنايي خود را به بيگانگي زدن

آش و لاش: متلاشي, له و لورده, زخم و جراحت بزرگ

خود را آفتابي كردن : خود را نشان دادن

آفتاب زردي: غروب آفتاب, هنگامي كه آفتاب در افق به رنگ زرد در مي آيد

آه از نهاد كسي برآمدن: غايت تأسف و تحسر دست دادن

آه در بساط نداشتن: بي چاره و بي نوا بودن

آه نداشتن كه با ناله سودا كردن: سخت بي چيز و تهي دست بودن

آيين بندي: آذين شهر, شهرآراي

اته پته كنان: با لكنت حرف زدن

اجاق كسي خاموش شدن: بي فرزند شدن, بلا عقب ماندن

اجاق كسي كور بودن: فرزند نداشتن, نازا بودن, عقيم بودن

اجاق كور: آن كه فرزند ندارد, بلا عقب

اجق وجق: چيزي رنگارنگ, به رنگ هاي بسيار تند و زننده. لباسي كه هر جزء آن به رنگي ديگر است و تركيبي ناهماهنگ و زننده ايجاد كرده است

اجل معلق: مرگ ناگهاني

احدالناس: كسي, احدي, فردي

ادعا كردن: مدعي بودن

ارزيدن: ارزش داشتن

از(عز) و جز: التماس و گريه و زاري

از و جز افتادن ـ به: با نهايت درماندگي و لابه و زاري و رحم طلب كردن

اژدها: ماري افسانه اي و عظيم كه آتش از دهان خود بيرون مي داده است

اسم و رسم: نام و مقام, شهرت و اعتبار

اشتباه درآمدن ـ از: به خطاي خود پي بردن

اشرفي: سكه طلايي كه سابقاً در ايران رواج داشته

اشك شوق: گريه شادي

اصل كاري: قسمت عمده كار, آن كار يا آن كس كه در مرحله اول اهميت قرار دارد

اصل مطلب: مقصود اصلي

اطلس: پرنيان, پارچه ابريشمي

افاده: تكبر, تكبر فروشي

افاده آمدن / افاده فروختن: كبر ورزيدن, تفرعن

افتان و خيزان: آهسته و به حالت افتادن و برخاستن راه رفتن

افسون: سحر, جادو

افلاس: ناداري, تنگدستي

افلاس افتادن ـ به: به ناداري دچار شدن, به تنگدستي گرفتار آمدن

اقبال: بخت, طالع

الا: مگر, به جز

الا و بلا: به خدا كه اين است و غير از اين نيست

الا و للا: الا و بلا

التماس: درخواست تضرع آميز

القصه: قصه كوتاه, سخن كوتاه

الك: غربال

النگو: دستبند, حلقه اي از فلزات گران بها كه زنان براي زينت خود به مچ دست هاشان مي كنند

امان راه را بريدن: بخش عمده راه را طي كردن

امان كسي را بريدن: كسي را مستأصل كردن, درمانده كردن

به امان خدا گذاشتن : چيزي را رها كردن و آن را به اميد خدا و به دست روزگار سپردن

امان بودن ـ در: در پناه بودن

امرار معاش: گذراندن زندگي از طريق كسب و كاري

امر و نهي: فرمودن و باز داشتن كسي را از كاري

امن و امان: ايمن و محفوظ

انبان: كيسه اي بزرگ از پوست دباغي شده گوسفند

انداختن: قطع اعضاي بدن

اِنس: مردم, آدميان

انگار: مثل اينكه, خيال كن, فرض كن

انگشت به دهن ماندن: متحير شدن

انيس و مونس: همدم و يار

اوقات تلخي: عصبانيت, ترش رويي, عبوسي

اولاد: فرزندان, فرزند

اول و آخر: سرانجام, عاقبت, به هر حال

اهل: مقيم, ساكن, باشنده

اهم و اوهوم: سر و صدايي كه كسي براي اعلان حضور خود ايجاد مي كند

ايلخي بان: محافظ و نگهدارنده رمه اسب

اين ور آن ور: اين طرف آن طرف, اين سو آن سو

بابا قوري: نوعي كوري كه چشم آماسيده و به رنگ چشم مرده در مي آيد, كسي كه تخم چشم او برآمده و نفرت انگيز است و آن را شوم مي دانند

باب دندان: چيزي كه مناسب حال و باب طبع باشد, مطابق ميل, دلچسب

باجي: كلمه اي است براي خطاب به زن ناشناس

بر باد رفتن : از دست رفتن, تلف شدن, نيست و نابود شدن

به باد (فنا) دادن : هدر دادن, حرام كردن

به باد كتك گرفتن: يكريز كتك زدن

بارآوردن: سبب شدن, ايجاد كردن, نتيجه دادن

بار انداختن: توقف كردن, ماندن, اقامت گزيدن

بار خود را زمين گذاشتن: وضع حمل كردن, زاييدن

بار سفر بستن: تدارك سفر ديدن

بار گذاشتن: گذاشتن ديگ محتوي مواد غذايي بر روي اجاق

بار و بنديل: اسباب و بساطي كه اشخاص با خود مي برند

زير بار نرفتن : قانع نشدن, نپذيرفتن

باري از دوش كسي برداشتن: از زحمت و رنج كسي كاستن, از مشقت كسي كم كردن

بارو: ديوار قلعه, حصار, باره

باز: پرنده اي شكاري و تند پرواز كه چنگال هاي قوي و منقار مخروطي كوتاهي دارد

بالا: قد, قامت

بال بال زدن: از درد يا بي قراري به پيچ و تاب افتادن

باي بسم الله: اول هر چيز, ابتداي امر

بپا: به هوش باش, متوجه باش, مواظب باش

بخت: اقبال, شانس

بخت برگشته: تيره روز, سياه بخت

به بخت خود پشت پا زدن : فرصت مناسب و توفيق آميزي را از دست دادن, از خوشبختي مسلمي چشم پوشيدن
بخيه زدن: كوك زدن, دوختن

بد به دل راه ندادن: خيال بد نكردن, به ترديد دچار نشدن

بد تركيب: زشت

بد جنس: بد ذات, بد طينت, بد نهاد

بد چشم: مردي كه به زنان نامحرم به نظر شهوت نگاه كند

بد زبان: بد دهن, دشنام دهنده, بد سخن

بد قلق: بد ادا, بد عادت, بهانه گير, بد سلوك

بدك: نه چندان بد

بد و بي راه: حرف هاي زشت. ناسزا, سخنان نامربوط و ركيك

بد هيبت: زشت, بد قيافه و زمخت

بربر نگاه كردن: خيره نگريستن

بر بيابان: وسط اين بيابان بي آب و علف، جايي که کسي يافت نشود

بر: سينه

برملا: آشكار

برملا كردن: آشكار كردن, فاش كردن

بر و بيابان: دشت و صحرا

برو بيا: رفت و آمد, دم و دستگاه

برو بيا راه انداختن: آمد و شد بسيار راه انداختن و پذيرايي كردن

بر و رو: چهره خوبي داشتن, قد و قامت

بروز دادن: اسرار فاش كردن, سري را آشكار كردن, لو دادن

بر وفق مراد: مطابق ميل.

بزك دوزك: بيان آرايش زنان با لحن شوخي.

بزك كردن: آرايش كردن زنان.

بزن و بشكن: هياهو و شلوغي حاصل از شادي و طرب.

بزن و بكوب: ساز و آواز و رقص در مجلس بزم.

بساط چيزي را راه انداختن / پهن كردن: وسايل آن را مهيا كردن.

بساط راه انداختن / در آوردن: الم شنگه راه انداختن, رسوايي و مرافعه به بار آوردن.

بسم الله: جمله اي است كه هنگام تعارف به كار مي رود و گاه معني بفرماييد و ميل كنيد مي دهد.

بشكن زدن: برآوردن صدايي آهنگ دار از ميان انگشتان دست به قصد شادي.

بشور:‌بشوي.

بغ كردن: اخم كردن و ترش رو نشستن, عبوس شدن.

بغ كرده: عبوس, روي در هم كرده, خشمگين.

بغل: كنار, پهلو.

بغل زدن: كسي يا چيزي را در آغوش گرفتن, بغل گرفتن.

بكوب: با شتاب, تند.

بگو مگو: جر و بحث, مشاجره.

بگو مگو كردن: جرو بحث كردن, مشاجره كردن.

بلد: راهنما, كسي كه به عنوان شناسنده راه با كسي يا عده اي همراه مي شود, بلد چي.

بلد بودن: دانا و عالم بودن, وارد بودن, آگاه بودن.

بلند بالا: قد بلند, بلند قامت.

بله بران: قول و قرارهاي قبل از عروسي بين خانواده هاي عروس و داماد.

بنا: قرار.

بنا را به اين گذاشتن كه: چيزي را معيار قرار دادن.

بنا كردن به: شروع كردن به.

بند آمدن: متوقف شدن ريزش يا جريان مايعات.

بند انداختن: برچيدن موي صورت زنان با نخ تابيده.

در بند چيزي بودن : به فكر چيزي بودن.

بندانداز: زني كه با بند موي صورت زنان را در مي آورد, سلماني زن.

بو بردن: حدس زدن, تخمين كردن, از قراين امري آن را فهميدن.

بوسيدن و كنار گذاشتن: ترك گفتن و رها كردن عادت يا كاري را.

به جهنم: خوب شد كه چنين شد, به درك.

به كلي: تماماً.

به محض: به مجرد, همان وقت كه.

به هم زدن: به دست آوردن, تهيه كردن. باطل كردن.

به هواي: به سوداي, به آرزوي.

بي برو برگرد: قطعاً, بي چون و چرا, بدون ترديد.

بي تاب شدن: بي قرار شدن, بي طاقت شدن.

بي حساب و كتاب: خارج از اندازه, بسيار زياد.

بيخ: تنگ.

بيخ خِـر: بيخ گلو.

بي خودي: بي علت, بي سبب.

بي خيال: بي فكر, غافل, لاقيد, فردي كه به چگونگي امور اهميت نمي دهد.

بي خيال بودن: اهميت ندادن, نگران نبودن.

بي خيالي زدن ـ خود را به: خود را به لاقيدي زدن, نسبت به چيزي اهميت ندادن.

بي درد سر: بدون زحمت.

بي دل و دماغ: تنگ خلق, ملول, افسرده.

بيرون زدن: يك مرتبه از خانه يا جايي درآمدن.

بي سر و پا: فرومايه, پست.

بي عرضه: آدم ناقابل و بي مصرف, كسي كه كارها را با بي لياقتي انجام دهد.

بي غل و غش: بي حيله, بي مكر و فريب.

بيق بيق بودن: خنگ بودن, به تمام معنا احمق بودن.

بي گدار به آب زدن: ناسنجيده به كاري اقدام كردن, به كاري كه حساب سود و زيان يا پيروزي و شكستش نامعلوم است پرداختن, بي احتياطي كردن.

بي مايه فطير است: بدون مايه و سرمايه كار انجام نمي شود.

بي وارث: آنكه خويشاوندي ندارد كه پس از مرگش از او ارث ببرد.

بي هوا: ناگهان: ناغافل, غفلتاً.

بي هيچ چون و چرا: بدون هيچ گونه عذر و بهانه اي.



پا درآوردن ـ از: كشتن, سخت مانده و از كار افتادن.

پا افتادن ـ از: سخت درمانده و خسته شدن. مردن. به زمين افتادن.

پاي كسي افتادن ـ به (دست) و: با عجز و التماس تقاضا كردن.

پا نگه داشتن: تأمل كردن, صبر كردن.

پاورچين پاورچين راه رفتن: آرام و بي صدا راه رفتن.

پاي كسي راه نگرفتن: تمايل يا جرئت كاري را نداشتن.

پاي خود بند بودن / شدن ـ روي: به خود متكي بودن, بي اتكا به اين و آن زندگي كردن.

پاپاسي: مبلغ ناچيز مانند غاز و دينار, پشيز.

پاپوش درست كردن / دوختن ـ براي كسي: او را به زحمت و زيان و خسارتي دچار كردن, براي او مانع ايجاد كردن.

پا تختي: مهماني روز بعد از عروسي.

پاشنه كفش را وركشيدن: آماده انجام دادن كاري شدن.

پاك: به كلي, يك سره, يكباره.

پت و پهن: داراي پهاني بيش از حد, خارج از تناسب و بي قواره.

پته كسي را روي آب ريختن: راز كسي را فاش كردن, كسي را رسوا كردن.

پچ پچ كردن: در گوشي حرف زدن, نجوا كردن.

پخ: صدايي كه براي ترساندن ناگهاني كسي در مي آورند.

پخمه: بي عرضه, ترسو, خجالتي.

پرت كردن: چيزي را به ضرب و يا قوت افكندن, دور انداختن.

پرت و پلا گفتن: حرف هاي چرند و بي ربط زدن, مزخرف گفتن.

پر: دامن و كناره هر چيز.

پر درآوردن: در غايت خوشي و سبك بالي و بي خيالي بودن.

پرده بيرون آمدن ـ از: آشكار شدن.

پرسان پرسان: با پرسيدن از كسان بسيار جايي را پيدا كردن.

پرس و جو كردن: پرسيدن, خبر گرفتن.

پرسه زدن: تفرج كردن, تفريح كردن.

پر و پخش: پراكنده.

پستو: صندوقخانه و فضاي كوچك در عقب اتاق يا ساختمان.

پس زدن: دور كردن, كنار زدن.

پشت اندر پشت: پشت به پشت.

پشت به پشت: نسل بعد از نسل.

پشت چشم نازك كردن: ناز و افاده كردن و كبر و غرور داشتن.

پف كردن: ورم كردن بر اثر بيماري يا زياد خوابيدن.

پق: اسم صوت براي خنده ناگهاني.

پكر شدن: حالت گيجي پيدا كردن, كسل و عصباني شدن.

پك زدن: يك نفس فرو بردن و بيرون دادن دود سيگار و نظاير آن.

پك و پوز: کسي که سر و وضع خوبي داشته باشد.

پلاس بودن: جايي را پاتوق خود قرار دادن, در جايي مدت متمادي ماندن.

پلكيدن: افتان و خيزان يا با ضعف و سستي رفتن, آهسته و آرام رفتن, ول گشتن, بي مقصود زندگي كردن.

پوز: دهان, پيرامون دهان چهارپايان.

پوزه: پوز

پوف كردن: دميدن به منظور خنك كردن غذا يا چاي يا خاموش كردن شعله كبريت و نظاير آن.

پول سياه: پولي كه از نيكل و مس سكه زنند, پول خرد.

پولك: فلس, زينت هاي دايره اي شكل و پر زرق و برقي كه زنان با آن جامه را تزيين مي كنند.

پول و پله: پول, وجه نقد.

پي: دنبال, عقب, پشت.

پيش دستي كردن: سبقت گرفتن از ديگري در انجام كار.

پيشكش كردن: تقديم كردن كوچكتر به بزرگتر هديه اي را.

پيشگاه: صحن سراي و خانه, فضاي جلو عمارت.

پيله ور: خرده فروش, دوره گرد؛ كسي كه دارو و اجناس عطاري و سوزن و ابريشم و مهره و مانند آن به خانه ها گرداند و فروشد.



تاراق و توروق: صدايي كه از به هم خوردن دو چيز ايجاد شود و باعث ناراحتي گردد.

تار و مار: پراكنده, پريشان, متفرق.

تازگي ها: اخيراً, به تازگي, جديداً.

تازه: پس از اين همه, اكنون, حالا.

تازه وارد: كسي كه تازه ورود كرده باشد و به تازگي آمده باشد.

تاق و توق: صداي به هم خوردن دو چيز به هم.

تپل مپل: چاق و فربه, معمولاً به بچه هاي فربه و سالم گفته مي شود.

تپيدن: بي قراري كردن.

تخت: راحت, آسوده.

تخم چشم: مردمك چشم, سياهي چشم.

تخم و تركه: نسل و اولاد (تحقير آميز).

تدبير كردن: چاره جويي كردن, پايان كاري را نگريستن.

ترتيب دادن: مرتب كردن, هر چيزي را در جاي و مقام خود نهادن و نظم دادن.

ترتيب كاري را دادن: مقدمات انجام آن را فراهم كردن.

تردستي: شعبده يا قسمتي از آن, چشم بندي. جلدي, چابكي.

ترس زبان كسي بند آمدن ـ از: از ترس توان حرف زدن را از دست دادن.

ترس بر ـ داشتن: به ترس دچار شدن.

ترس به دل كسي افتادن: از چيزي ترسيدن.

ترس توي دل كسي افتادن: ترسيدن, نگران و مضطرب شدن.

ترش كردن: عصباني شدن.

ترشيده: دختري كه در خانه مانده و سن و سالش بالا رفته و كسي او را به زني نگرفته است.

تركه: شاخه بلند و باريك و نرم.

تركيدن: شكاف برداشتن.

ترگل ورگل: زيبا و آراسته.

ترگل ورگل كردن: تميز كردن, زيبا و آراسته كردن.

تر و تازه: تميز, شاداب.

تر و خشك كردن: كودك يا بيماري را پرستاري كردن.

تر و فرز: چابك.

تشر: پرخاش, عتاب, سرزنش توأم با خشم و فرياد.

تصديق كردن: به درستي چيزي اقرار كردن.

تعريف كردن: بيان كردن, شرح دادن.

تقدير: سونوشت, قسمت, فرمان خدا.

تقلا كردن: براي انجام كاري تلاش و كوشش بسيار كردن.

تك پا: زماني كوتاه.

تكليف خود ـ را روشن كردن: وضع خود را مشخص كردن, موقعيت خود را معلوم كردن.

تك و تا: جوش و خروش.

تك و تا نينداختن ـ خود را از: به شكست و خطاي خود اعتراف نكردن, آخرين كوشش خود را به كار گرفتن, از رو نرفتن.

تك و تنها: تنها, يكه و تنها.

تلافي كردن: جبران كردن.

تله: دام.

تله افتادن ـ به: گير افتادن, به دام افتادن.

تلف شدن: از بين رفتن.

تلنگ ـ در رفتن: باد صدا دار خارج كردن, صداي مشكوك درآوردن.

تمام و كمال: كامل, به تمامي.

تنابنده: انسان, آدم, تنها بنده.

تنبان: زير جامه, ازار.

تن دادن: قبول كردن, پذيرفتن.

تندخو: بد خلق, خشمگين.

تندي: به سرعت, بلافاصله.

تنگ: نزديك, هنگامه.

تنگ آمدن ـ به: به ستوه آمدن, ملول گشتن, درمانده شدن, خسته شدن.

تن و توش: تاب و توان, اندام و هيكل.

تنوره كشيدن: در حال چرخيدن به هوا پريدن, عملي است كه در قصه هاي عاميانه به ديوها نسبت داده مي شود.

توبره: كيسه اي كه مسافران و شكارچيان لوازم كار و توشه خود را در آن گذارند.

توپ و تشر: تهديد و عتاب.

توپ و تشر زدن: سخنان درشت و سخت به كسي گفتن.

توپ و تله: داد و فرياد, عتاب, هارت و پورت.

توپيدن: سرزنش كردن با تندي.

ته: قعر, زير.

ته كشيدن: تمام شدن, به پايان آمدن, سپري شدن.

ته مانده: آنچه پس از خوردن باقي بماند.

ته و تو: كنه كار و حقيقت امري.

ته و توي چيزي يا قضيه اي با خبر شدن / سر درآوردن ـ از: از كنه قضيه اي آگاه شدن.

ته و توي چيزي را درآوردن: از رموز آن با خبر شدن.

تير كردن: تحريك كردن و به كار واداشتن.

تير كسي به سنگ خوردن: تلاش او به نتيجه نرسيدن, موفق نشدن.

تيكه تيكه: تكه تكه, پاره پاره.



ثروت خود را به پاي كسي ريختن: ثروت خود را خرج ديگري كردن.



جا تر است و بچه نيست: كنايه است از گم شدن چيزي يا فرار كردن كسي.

جا در رفتن ـ از: عصباني شدن, خشمگين شدن.

جا به جا: فوري, بي درنگ.

جا خالي كردن: خود را كنار كشيدن.

جا خوردن: يكه خوردن, از شنيدن يا ديدن امري غير منتظر تعجب كردن.

جا خوش كردن: اقامت كردن در جايي كه معمولاً نبايد زياد ماند.

جا كن كردن: كسي يا چيزي را از جايي به جاي ديگر بردن, غلتاندن.

جادو و جنبل: جادو و دعا گرفتن و پناه بردن به قواي موهوم ماوراي طبيعي براي قضاي حاجات.

جارچي: ندا دهنده, كسي كه مردم را آواز دهد يا امري را به آنان ابلاغ كند يا خبري دهد.

جار زدن: سر و صدا راه انداختن, مطلبي را با صداي بلند به اطلاع ديگران رساندن.

جار و جنجال: داد و فرياد, هو و جنجال.

جا زدن: كسي را به جاي ديگري معرفي كردن, قالب كردن.

جان خود سير شدن ـ از: از زنده ماندن بيزار شدن.

جان و دل كار كردن ـ از: با علاقه بسيار كار كردن.

جان آمدن ـ به: به ستوه آمدن, مستأصل و بي طاقت شدن.

جان كسي افتادن ـ به: آزردن, كتك زدن.

جان به در بردن: از مهلكه گريختن, از خطر حتمي جستن.

جان به سر شدن: سخت مضطرب و نگران شدن, بي قرار شدن, به حال مرگ افتادن.

جان به لب رسيدن: تمام شدن طاقت و صبر, به ستوه آمدن.

جان كسي را به لب آوردن: سخت آزار رساندن, كسي را در انتظاري طولاني و كشنده گذاشتن.

جان كسي را گرفتن: او را كشتن.

جان كندن: رنج بسيار تحمل كردن, تلاش و تقلا كردن, به سختي بسيار كاري را انجام دادن.

جبار: قاهر, مسلط.

جدا جدا: جداگانه, يك به يك, يكي يكي.

جرگه: گروه, زمره.

جرواجر خوردن: پاره شدن شديد, دريده شدن.

جر و بحث: مجادله سخت در گفتار.

جز و وز: صداي سوختن اشيا و يا ناله اشخاص.

جستن: يافتن, پيدا كردن.

جفت زدن: با دو پا از جايي پريدن.

جفنگ گفتن: ياوه گفتن, سخنان لغو و بي پايه گفتن, ياوه سرايي.

جک و جانور: جانوران موذي.

جگردار: با دل و جرئت, نترس.

جلاد: آنكه مأمور شكنجه يا كشتن محكومان است.

جل: پوششي كه روي اسب و الاغ مي اندازند.

جلدي: بي درنگ, به چالاكي, فوراً.

جلز و ولز: سوز و گداز, سوز و بريز, جز و لابه.

جل و جهاز: اسباب و لوازم عروس.

جلودار: آنكه سواره يا پياده جلو مركب ارباب حركت مي كند, پيشرو.

جم خوردن: تكان خوردن, حركت مختصر كردن, براي انجام كاري آماده شدن.

جمع و جور: محدود و منظم و مرتب.

جمع و جور كردن: منظم كردن و مرتب ساختن وسايل زندگي.

جم و جور: جمع و جور.

جنباندن: حركت دادن, تكان خوردن.

جنب خوردن: تكان خوردن, از جا برخاستن, آماده اقدام و عمل شدن.

جنبنده: هر جاندار متحرك.

جن: موجودي متوهم و غير مرئي, پري.

جواب رد دادن: پاسخ منفي دادن, پاسخ نامساعد دادن.

جوال: ظرفي بزرگ و كيسه مانند كه از پشم بافته مي سازند.

جور: نوع, گونه, قسم.

جور بودن: هماهنگ بودن.

جور كردن: تهيه كردن, آماده كردن.

جوش و جلا: تقلا و تكاپو, حرص و جوش.

جوش و جلا افتادن ـ از: از تقلا و تكاپو افتادن و آرام گرفتن.

جيغ و ويغ: داد و فرياد.

جيك در نيامدن: كمترين اعتراضي نكردن, صدا به مخالفت يا اعتراض بر نياوردن.

جيك زدن: اعتراض كردن, صدا درآوردن.



چارسوق: چهار راه ميان بازار, چهار سوق, چهار سوك.

چارطاق: هر دو لنگه در به طور كامل باز بودن, چهار طاق.

چارقد: روسري بزرگ و چهارگوشي كه زنان به سر كنند.

چاروادار: كسي كه حيوانات باركش را مي راند يا با آن ها باربري كند, چهارپادارنده.

چاسان فاسان: شلوار گشاد و بلند و كف دار زنانه كه آن را بر روي شليته و تنبان مي پوشيدند و داراي ليفه و بندي بود كه در زير شكم بسته مي شد.

چاق و چله: سرحال, سردماغ, فربه, سالم و شاداب.

چاك زدن ـ به: فرار كردن, جيم شدن, خود را از مهلكه بيرون بردن.

چال كردن: دفن كردن, به خاك سپردن.

چپاندن: چيزي را به زور و فشار ميان چيز ديگر جادادن.

چپيدن: به زور جاگرفتن, با فشار وارد كردن به ديگران جايي را اشغال كردن.

چرا: بلي, آري.

چرا: چريدن, عمل حيوانات چرنده در چراگاه.

چراغ موشي: هر نوع چراغ كوچك و بدون شيشه اي كه فقط از يك مخزن نفت و يك فتيله ساخته شده است و اندك نوري دارد.

چرب زباني: چاپلوسي, تملق, شيرين زباني.

چريدن: غالب شدن كسي بر ديگري, چيره شدن بر, فزوني يافتن بر.

چرت بردن: حالت خواب بر كسي غالب شدن.

چرت: خوابي كوتاه و اندك.

چرت زدن: گرفتار غلبه خواب شدن.

چرخ زدن: چرخيدن. گشتن براي تفريح و تماشا.

چرخ زندگي را گرداندن: نيازهاي روزمره را برآوردن.

چزاندن: آزردن, به گفتار يا به كردار به ديگري آزار رساندن.

چسبيدن به كار: پي كاري را با جديت گرفتن.

چشم ـ به (روي): تعارفي است كه هنگام اطاعت از حرفي يا دستوري گفته مي شود.

چشم كار كردن ـ تا (آنجا كه): تا دور دست, تا جايي كه مي توان ديد.

چشم از دنيا بستن: مردن, درگذشتن.

چشم انداختن: سرسري نگاه كردن.

چشم بر چيزي افتادن: واقع شدن نگاه بر آن, ديدن كسي يا چيزي را.

چشم به راه: كسي كه در انتظار ورود مسافر يا مهمان عزيزي باشد.

چشم به راه كسي بودن: منتظر بودن, نگران بودن.

چشم چشم را نديدن: سخت تاريك بودن.

چشم ديدن كسي را نداشتن: به نهايت حسود بودن, تاب ديدن توفيق و خوشي كسي را نداشتن.

چشم زدن: چشم زخم رساندن, كسي يا چيزي را از اثر چشم بد آسيب رساندن.

چشم غره رفتن: نگاه خشم آلود كردن, تهديد كردن با نگاه.

چشم و ابرو نشان دادن: دلبري كردن, عشوه آمدن, كرشمه ريختن.

چشم ها چهارتا شدن: دقت بيش از اندازه و يا تعجب شديد كردن.

چشم هم گذاشتن: چشم را بستن.

چشمه: قسم, نوع.

چفت كردن: در را با زنجير بستن, محكم كردن و سفت كردن در.

چفت و بست دهان را محكم كردن: رازي را نزد خود نگه داشتن, رازي را حفظ كردن.

چلاق: انسان يا چهارپايي كه دست يا پاي او شكسته يا كج باشد.

چل : ساده لوح, كم عقل.

چله بزرگ: چهل روز از فصل زمستان كه اول آن هفتم دي ماه و آخر آن شانزدهم بهمن ماه است. در نزد عوام كنايه اي است از سرماي سخت.

چله تابستان: چهل روز از تابستان كه اول آن پنجم تير و آخر آن يازدهم امرداد ماه است. در نزد عوام كنايه اي است از گرماي زياد.

چله زمستان: چله بزرگ.

چماق: گرز, عمود, چوبدست سر گره دار.

چم و خم: راه و روش, فوت و فن, آداب و رسوم.

چموش: سركش, عاصي.

چندر غاز: پشيز, مبلغ ناچيز.

چنگ آوردن ـ به: به دست آوردن.

چنگ كسي افتادن ـ به: به دام كسي گرفتار شدن, اسير كسي شدن.

چنگ كسي درآوردن ـ چيزي را از: با نيرنگ چيزي را كه به ديگري تعلق دارد تصاحب كردن.

چنگ انداختن: چنگ زدن.

چون و چرا: عذر و بهانه.

چونه: گلوله اي از هر نوع خمير.

چونه زدن: تقاضاي قيمت کم کردن، پرداختن قيمت کمتر نسبت به قيمت اصلي.

چهار دست و پا راه رفتن: راه رفتن كودكاني كه هنوز نمي توانند ايستاده راه بروند.

چهار ستون بدن: اسكلت بندي, استخوان بندي.

چهار ميخ كشيدن ـ به: نوعي شكنجه كه چهار دست و پاي كسي را به چهار ميخ بندند و شكنجه اش كنند.

چهار نعل: به سرعت, به تاخت و با عجله.

چيده: گل يا ميوه از درخت كنده شده.

چيز دار: صاحب ثروت, متمول.

چيز فهم: تند ذهن و با شعور, شخص مبادي آداب و صاحب كمال.



حال كسي دل سوزاندن ـ به: به حال و روز او غصه خوردن.

حال كسي جا آمدن: بازگشتن به حال طبيعي, به هوش آمدن.

حال نداشتن: بي حال بودن, مريض بودن.

حال و احوال كردن: سلام و احوالپرسي مختصري ميان دو كس.

حال و روز خود را نفهميدن: از فشار گرفتاري موقعيت خود را فراموش كردن.

حالا حالاها: كنايه است از مدت دراز.

حالا نه و كي: كنايه از اغتنام فرصت مناسب و از دست ندادن آن است.

حاضر به يراق: حاضر يراق.

حاضر يراق: حاضر و آماده, كسي كه براي انجام كاري كاملاً آماده باشد.

حتم داشتن: مطمئن بودن, اطمينان داشتن.

حجله: اتاق آراسته, حجره زينت كرده براي عروس و داماد.

حرامي: دزد, راهزن.

حرف كشيدن ـ از كسي: با زرنگي يا تهديد و آزار كسي را به سخن گفتن واداشتن, كسي را به سخن گفتن وادار كردن.

حرف درآوردن ـ به: از كسي حرف كشيدن.

حرف خود زدن ـ زير: سخن خود را انكار كردن.

حرف به گوش كسي خواندن: براي ترغيب و قانع كردن كسي به انجام كاري با او بسيار صحبت كردن.

حرف توي دهن كسي گذاشتن: خواست خود را توسط ديگري ابراز داشتن بي آنكه گوينده از كم و كيف آن آگاه باشد.

حرف خود را به ديگري قبولاندن: كسي را با خواست و نظر خود همراه كردن.

حرف نداشتن: مخالف نبودن.

حرفي به ميان نياوردن: مسكوت نگه داشتن, سخن نگفتن.

حرف بي ربط: سخن بي معني, حرف مفت.

حرف نرم: سخن ملايم و دلجويانه.

حساب بردن: ترسيدن, پرواداشتن, از كسي با ترس آميخته به احترام اطاعت كردن.

حساب دست كسي بودن: متوجه موضوع بودن, جوانب كار را در نظر داشتن.

حساب كردن: خوب و بد چيزي را سنجيدن.

حساب كردن ـ روي كسي يا چيزي: به كسي يا چيزي اميدوار بودن, به كسي يا چيزي اعتماد داشتن.

حساب كسي با كرام الكاتبين بودن: گرفتار وضعي شدن كه فقط خدا مي تواند آدم را نجات دهد.

حساب كسي را رسيدن: تنبه كردن.

حساب كسي را كفت دستش گذاشتن: از كسي انتقام گرفتن, تلافي كردن.

حساب و كتاب: رسيدگي به بستانكاري ها و بدهكاري ها.

حساب و كتاب كسي را روشن كردن: طلب يا بدهي كسي را معلوم كردن.

حسابي: كامل, كاملاً.

حظ كردن: لذت بردن, كيف كردن.

حق چيزهاي نشفته ـ به: اين اصطلاح پس از شنيدن حرف هاي عجيب و غريب به زبان جاري مي شود و حاكي از تعجب بسيار است.

حق كسي را كف دستش گذاشتن: سزاي كسي را دادن, جلو كسي درآمدن, آنچه سزاوار كسي است به او رساندن.

حق الله: اوامر خدا.

حق الناس: حق و حقوق مردم.

حقه زدن: فريب دادن, گول زدن.

حقه سوار كردن: حقه زدن.

حقه كسي نگرفتن: موفق به فريب كسي نشدن.

حقه باز: تردست, شعبده باز. كنايه اي است براي آدم زرنگ و دغلكار.

حلال كردن: از تقصير كسي گذشتن يا دين او را بخشيدن.

حلقه به گوش: مطيع, فرمانبردار.

حمال: باربر.

حمامي: گرمابه دار.

حناي كسي رنگ نداشتن: اعتباري نداشتن, فاقد نفوذ كلام بودن.

حواس پرت: پريشان خاطر, پريشان حواس.

حواس پرتي: پريشان خاطري.

حواس كسي پرت شدن: به علت پريشاني از موضوع سخن دور افتادن.

حوصله كسي سر رفتن: بي تاب و تحمل شدن, خسته و ملول شدن.

حيص بيص: گير و دار, مخمصه.

حيف: واژه اي است براي نشان دادن تحسر و تأسف, دريغا, افسوس.

حيف شدن: حرام شدن, نفله شدن, چيزي را به مصرف مناسب و عاقلانه نرساندن.

حيله به كار زدن: كسي را به تدبير فريفتن و او را خام كردن و به مقصود خود رسيدن.

حي و حاضر: زنده و سر حال, زنده و آماده.



خاتون: بانو, كدبانو, خانم.

خاطر كسي را خواستن: به كسي عشق و محبت داشتن.

خاطر جمع شدن: اطمينان پيدا كردن, آسوده شدن.

خاطر خواه: عاشق, محب, مورد علاقه, مطابق ميل.

خاطر خواهي: عشق, علاقه, محبت.

خاك سپردن ـ به: دفن كردن.

خاك سياه نشاندن ـ به: كسي را به ذلت و بدبختي انداختن, بدبخت و بي چاره كردن.

خاك افتادن ـ جلو كسي به: به كسي التماس كردن, با عجز و لابه از كسي چيزي خواستن.

خاك بر سر ريختن / كردن: چاره جويي كردن, فكر چاره افتادن.

خاك بر سر شدن: گرفتار مصيبت يا اندوه و ملالي شدن, داغ ديدن, پست شدن, از قدر و اعتبار افتادن.

خاك بر سر: بدبخت, تو سري خور.

خاك و خل: خلك و گرد و غبار.

خاكستر نشين: بدبخت, ذليل, سيه روز.

خاله زا: خاله زاده.

خالي كردن: دزديدن, زدن و بردن.

خانه تكاني: تميز كردن خانه و وسايل آن به طور اساسي كه معمولاً سالي يك بار و پيش از عيد نوروز انجام مي شود.

خانه خراب: بدبخت, بي چيز.

خانه بخت: مجازاً به معني خانه شوهر.

خبر را آوردن: خبر مرگ كسي را آوردن, مردن.

ختنه سوران: مراسم شادي و سروري كه در هنگام ختنه كردن نوزاد برپا مي كنند.

خجالت آب شدن ـ از: نهايت خجلت زدگي به اعتبار آنكه شرمساري باعث عرق نشستن بر پيشاني مي شود.

خجالت زده: شرم زده, شرمسار, شرمگين.

خدا خواستن ـ از: آرزومند, مشتاق, علاقه مند.

خدا خدا كردن: به خدا پناه بردن, خدا را خواندن براي برآوردن حاجتي.

خدا را بنده نبودن: نهايت كج خلقي و خود خواهي, عصيان و كفران.

خدمت كسي مرخص شدن ـ از: با اجازه از حضور او بيرون آمدن.

خر شيطان پياده شدن ـ از: دست از لجاجت برداشتن.

خر از پل گذشتن: گره كارش باز شدن و از گرفتاري فراغت يافتن.

خراط: آنكه چوب تراشد و از چوب اشيايي سازد, چوب تراش.

خرت و پرت: خرده ريز, اثاثه مختلف و كم بها.

خر تو خر: بي نظمي, هرج و مرج, جايي كه در آنجا هر كس هر كار دلش خواست بكند.

خرجي: پولي كه براي معاش دهند, پولي كه شوهر براي مخارج زندگي به زن خود مي دهد.

خرخره: حلق, حلقوم.

خرد و خاكشير: بسيار خسته, كوفته, له.

خرد و خمير: صفت چيزي است كه ريز ريز و ذره ذره شده باشد. مجازاً در مورد انسان به معني خستگي شديد و كوفتگي بيش از حد به كار مي رود.

خرد و خمير شدن: له شدن, كوفته شدن, بسيار خسته شدن.

خر كردن: فريفتن.

خر مست: سياه مست, مست مست.

خرناس: صداي خرخر آدم خوابيده.

خرناس كسي بلند بودن: كنايه اي است از در خواب عميق بودن.

خر و پف: صدايي كه به هنگام خواب از دهان شخص به علت تنفس از راه دهان خارج مي شود.

خر و پف كسي بلند شدن: به خواب عميق رفتن.

خروس بي محل: وقت نشناس, آنكه بي موقع حرف مي زند يا بي موقع كاري مي كند.

خستگي در كردن: استراحت كردن و ماندگي را از خود دور كردن.

خشت نشاندن ـ سر: زاياندن.

خشك زدن: مات و مبهوت ماندن.

خشك و خالي: صفت چيزي است كه بخواهند آن را محقر و مختصر و ناچيز جلوه دهند.

خش و خش: صدايي مانند صداي خورد شدن برگ هاي خشك.

خفت: سبك مايگي, خواري.

خل و چل : ساده لوح, كم عقل.

خلاص شدن: راحت شدن.

خلق: عادت, خوي.

خم به ابرو نياوردن: رنج يا مشقتي را در كمال شهامت و قدرت تحمل كردن.

خندق: گودالي كه گرد حصار و قلعه و لشگرگاه كنند تا مانع عبور دشمن و سيل گردد.

خنده زدن ـ زير: خنديدن.

خنگ بازي: دست به كارهاي ابلهانه زدن, كارهاي احمقانه كردن.

خنگ بازي درآوردن: كارهاي احمقانه كردن.

خواب پريدن ـ از: بيدار شدن ناگهاني.

خواب زدن ـ خود را به: تظاهر به خواب بودن كردن.

خواهي نخواهي: به هر حال, به ترديد, حتماً.

خود آمدن ـ به: متوجه شدن, درك كردن, هشيار شدن.

خورجين: كيسه اي كه معمولاً از پشم تابيده ساخته مي شود و داراي دو جيب است.

خورد كسي دادن ـ به: به زور به كسي غذا يا چيزي خوراندن.

خوش بر و بالا: خوش بدن, خوش تركيب.

خوشحالي در پوست نگنجيدن ـ از: بسيار خوشحال بودن, از شادي روي پاي خود بند نبودن, سر از پا نشناختن.

خوش خط و خال: خوش نقش و قشنگ.

خوش و بش: خوش آمد گفتن و احوالپرسي و چاق سلامتي گرم و گيرا با كسي كردن.

خون خون را خوردن: عصباني شدن و چيزي نگفتن, خشمگين شدن و دم در كشيدن.

خون كسي به جوش آمدن: به اوج خشم و عصبانيت رسيدن.

خون خود غوطه خوردن ـ در: كشته شدن.

خيال كسي تخت بودن: آسوده خاطر بودن.

خيال كسي را راحت كردن: موجب اطمينان خاطر كسي شدن.

خير چيزي گذشتن ـ از: از آن صرف نظر كردن.

خيره خيره نگاه كردن: با گستاخي نگاه كردن.

خيز برداشتن: جستن, آماده حمله شدن و به سوي كسي يا چيزي حمله كردن.

خيس خالي شدن: كاملاً خيس شدن.

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 206
نویسنده : جاذبه وب

 

به یقین تاکنون جمله شاهنامه آخرش خوش است را شنیده اید و شاید خود نیز بارها آن را به کار برده اید. اما این جمله از کجا آمده است و آیا واقعا آخر شاهنامه خوش است؟

 

در حقیقت باید گفت که این عبارت کنایه است زیرا آخر شاهنامه سقوط ایران به دست عربان و کشته شدن رستم فرخزاد و گریز یزدگرد سوم و نهایتا کشته شدن وی و همچنین قطع امید مردم از بیرون راندن اعراب جاهل است. پس چطور می تواند خوش باشد؟ لذا زمانی این ضرب المثل را به کار می برند که بخواهند شخص را به نوعی تهدید کنند و به او بفهمانند آخر و عاقبت خوبی برایش ندارد.دکتر فریدون جنیدی در یک برنامه رادیویی زنده در مورد سوال خانمی که از وی پرسید: "چرا می گویند آخر شاهنامه خوش است؟" چنین جواب داد:

«این گفته ی دشمنان ایران است. چه گونه می شود که آخر شاهنامه که ما همه ی هستی و دار و ندارمان را از دست می دهیم، خوش باشد؟ نه! این گفته ی دشمنان ایران است و حتی یکی از این دشمنان کتابی به همین نام چاپ کرده است به نام آخر شاهنامه، که می گوید هر که درباره ی شاهنامه کار کرده، در آخر بدبخت شده.»

در آخر شاهنامه جز اندوه فردوسی از ویرانی ایران بدست تازیان و تباه شدن نژاد ایرانی و مرثیه وی در این راه چیزی نخواهید یافت

چو با تخت، منبر برابر شود 

همه نام بوبکر و عمر شود

تبه گردد این رنج‏های دراز 

نشیبی دراز است پیش فراز

نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر 

کز اختر همه تازیان راست بهر

بپوشند از ایشان گروهی سیاه 

ز دیبا نهند از بر سر کلاه

نه تاج و نه تخت و نه زرینه کفش 

نه گوهر نه افسر نه رخشان درفش

برنجد یکی، دیگری بر خورد 

به داد و به بخشش کسی ننگرد

ز پیمان بگردند و از راستی 

گرامی شود کژی و کاستی

پیاده شود مردم رزم‏جوی 

سوار آنکه لاف آرد و گفتگوی

کشاورز جنگی شود بی‏هنر

نژاد و بزرگی نیاید به بر

رباید همی این از آن، آن از این 

ز نفرین ندانند باز آفرین

نهانی بتر ز آشکارا شود 

دل مردمان سنگ خارا شود

بداندیش گردد پدر بر پسر 

پسر همچنین بر پدر چاره‏گر

شود بنده‏ی بی‏هنر شهریار 

نژاد و بزرگی نیاید به کار

به گیتی نماند کسی را وفا 

روان و زبان‏ها شود پر جفا

از ایران و از ترک و از تازیان 

نژادی پدید آید اندر میان

نه دهقان نه ترک و نه تازی بود 

سخن‏ها به کردار بازی بود

همه گنج‏ها زیر دامن نهند 

بمیرند و کوشش به دشمن دهند

چنان فاش گردد غم و رنج و شور 

که رامش به هنگام بهرام گور

نه جشن و نه رامش، نه گوهر نه نام 

به کوشش ز هر گونه سازند دام

زیان کسان از پی سود خویش 

بجویند و دین اندر آرند پیش

چند اصطلاح:

- رفتن تخت شاهی (به نشانه‏ی نظم و ثبات کشور) و آمدن منبر

- رنج‏های دراز: تلاش ایرانیان برای ساختن تمدنی بزرگ (از زمان کوروش 6٠٠ پیش از میلاد مسیح تا زمان یزدگرد 6٢٠ پس از میلاد)

- تخت و دیهیم (تاج) و شهر: زندگی شهری (تمدن)

- برنجد کسی، دیگری بر خورد: کس تلاش کند و دیگری سود ببرد

- داد و بخشش: عدالت و بخشش از ارزش‏های مهم اجتماعی

- پیمان و راستی: از ارزش‏های فرهنگ ایرانیان. 

- پیاده شدن: بی‏ارج شدن. 

- سوار: محترم

- نژاد و بزرگی: از ارزش‏های ایرانیان

- شهریار شدن بندگان بی‏ارزش: عربان از زیردستان بی‏اهمیت ساسانیان بودند

- دهقان: عربی شده‏ی دهگان. دهگان بزرگ و سرور ده در زمان ساسانیان بود. به نوعی اشراف محلی

- کشاورز جنگی: صنعت ایرانیان کشاورزی بود در حالی که عربان بیشتر تاجرپیشه بودند و به علت شرایط جغرافیایی خود با کشاورزی میانه‏ی خوبی نداشتند. مثلا مکیان به اهل یثرب (مدینه‏ی قبل از اسلام) که کشاورزی می‏کردند به طعنه می‏گفتند آب‏کش و حمال

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 384
نویسنده : جاذبه وب

ضرب المثل های فارس همراه با معنی ی • حرف آ ، ا

• آب از آب تکان نمی خورد : همه چیز در نهایت آرامی است

• آب از دستش نمی چکد : بسیار خسیس است

• آب از دهان سرازیر شدن : بی نهایت شیفته چیزی شدن

• آب از سرچشمه گل آلود است : کار از بالا خراب است

• آب از سرش گذشت : بدبختی به منتهی رسیده ، کارش اصلاح شدنی نیست

• آب به غربال پیمودن : کار بیهوده کردن

• آب بر آتش ریختن : فتنه را نشاندن ، غمی را تسلا دادن

• آب برای من ندارد نان که برای تو دارد : گویند وقتی حاج میرزا آقاسی به حفر قنات امر داده بود . روزی که برای بازدید چاهها رفت ، مقنی اظهار داشت که کندن قنات در این جا بی حاصل است چون این زمین آب ندارد . حاجی جواب داد : بله ! اگر برای من آب ندارد برای تو که نان دارد .

• آب به سوراخ مورچه ریخته اند : عده زیادی ناگهان از جایی بیرون آمده اند

• آب در هاون کوبیدن : به کار بدون نتیجه مشغول شدن

• آب پاکی روی دست کسی ریختن : کسی را به کلی نا امید کردن

• آب در دست داری نخور : ( یا همون آب دستته بزار زمین ) بسیار شتاب کن

• آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم : مقصود و مراد در کنار ماست و از آن بی خبر هستیم

• آب دست یزید افتاده : کالای فراوان و ارزان قیمت در دست محتکری گران فروش است

• آب دهان مرده است : مرکبی کم رنگ است

• آب را گل آلود می کند تا ماهی بگیرد : اشاره به کسی است که به کدورت میان دوستان و خویشاوندان دامن میزند تا خود از دشمنی آنان فایده ببرد

• آب زیر پوستش رفته : چاق و سر حال شده

• آب زیر کاه : مکار ، بد جنس

• آبشان از یک جو نمی رود : ( یا همون آبشون تو یه جوب نمیره ) به دلیل اختلافی که دارند ، نمی توانند با هم همراه باشند .

• آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب : کار از کار گذشته ، دیگر امیدی به اصلاح کار نیست

• آب که سر بالا می رود ، قرباغه ابوعطا می خواند : جاهلی را گویند که با گفتاری اظهار فضل کند

• آب نطلبیده مراد است : وقتی ناخاسته برای کسی آب بیاورند به فال نیک است

• آب نمی بیند و گرنه شناگر قابلی است : ذاتا شرور است ، اگر خطا و شرارتی مرتکب نمی شود ، وسیله و دسترس ندارد

• آدم از کوچکی بزرگ می شود : برای رسیدن به مقام عالی و فرماندهی ، باید از اطاعت و فرمانبرداری آغاز کرد

• آدم بد حساب دو دفعه می دهد : بد حساب غالبا بدهی را با خسارت می پردازد

• آدم به کیسه اش نگاه می کند : آدمی باید به اندازه درآمدش خرج کند

• آدم چرا روزه شک دار بگیرد : کاری که احتمال ضرر و زیان در آن است نباید مرتکب شد

• آدم حسابش را پیش خودش می کند : قبل از آنکه صاحب حق مطالبه کند ، باید حق او را ادا کرد

• آدم خوش معامله شریک مال مردم است : مردم از شراکت و همکاری با آدم خوش حساب و با انصاف استقبال می کنند

• آدم دست پاچه کار را دوبار می کند : با عجله کارد کردن غالبا باعث خراب شدن کارها می شود

• آدم دو دفعه نمی میرد : ترس از مرگ نباید مانع دفاع از حق شود

• آدم زنده زندگی می خواهد : آدمی برای زندگی کردن به اسباب و لوازم آن نیازمند است

• آدم گرسنه سنگ را هم می خورد : به کسی می گویند که به بهانه خوشمزه نبودن غذا از خوردن آن امتناع می کند

• آدم هزار پیشه کم مایه است : کسی که به کارهای گوناگون بپردازد از نتیجه همه آنها باز می ماند

• آدمی جایز الخطاست : هر انسانی ممکن است خطایی مرتکب شود

• آدم یک بار پایش به چاله می رود : از آسیب و ضررها باید عبرت گرفت

• آرزو بر جوانان عیب نیست : آرزوهای بزرگ برای جوانان ناپسندیده نیست

• آستین بالا زدن : با عزم و اراده محکم کار را آغاز کردن

• آسمان که به زمین نمی آید : کار بزرگ و خطیری نیست ، پیش آمد غیر قابل جبرانی پیش نمی آید

• آسمان و ریسمان : دوچیز نامتناسب

• آسیا به نوبت : در همه کارها باید نوبت را رعایت کرد

• آشپز که دو تا شد ، آش یا شور می شود یا بی نمک : در هر کاری باید یک نفر مسئول و تصمیم گیرنده باشد

• آش دهان سوزی نیست : آنقدر که می گویند دوست داشتنی و مطلوب نیست .

• آش نخورده و دهان سوخته : به گناه نکرده مجازات شدن

• آشی برایت بپزم که یک وجب روغن داشته باشد : هنگام تهدید می گویند ، یعنی ، آنچه از کارهای بد تو می دانم بیان می کنم

• در آفتاب بگذاری راه می افتد : خطش خیلی بد است

• آفتاب در ملکش غروب نمی کند : شرق و غرب زمین در تصرف اوست

• آفتاب لب بام است : پیر است و مرگش نزدیک

• آفتابه خرج لحیم است : به تعمیر نمی ارزد

• آفتابه لگن به شش دست ، شام و نهار هیچ چیز : کار پر سر و صداست اما نتیجه ای در بر ندارد

• آمدم ثواب کنم کباب شدم : در عوض کار یا نیت خوب دچار ضرر و زیان شدم

• آنجا رفت که عرب نی انداخت : دیگر بر نمی گردد ، از دست رفته را باز نخواهد یافت

• آنچه برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند : خیر خواه مردم باش

• آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری : همه زیبایی های ظاهری و خصلت های نیک در شما جمع است

• آنچه در آینه جوان بیند ، پیر در خشت خام آن بیند : ÷یران به واسطه تجربه خود روشن بینتر از جوانان هستند .

• آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است : آدم درستکار را از بازرسی باکی نیست

• آن را که عیان است چه حاجت به بیان است : مطلب آنقدر واضح و روشن است که به توضیح و تذکر نیاز ندارد

• آن روی ورق را نخوانده است : فقط یک طرف کار را می بیند و بدین خاطر غلط حکم می کند

• آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت : انتظار منفعت ، همچون گذشته حالا بیجاست

• آنقدر بایست تا علف زیر پایت سبز شود : انتظارت بی نتیجه است

• آنقدر سمن هست که یاسمن گم است : شخص او در میان دیگران اهمیت چندانی ندارد ، با وجود این همه خواهنده به او چیزی نمی رسد

• آنقدر مار خورده ، افعی شده : آنقدر مرتکب کار بد و اعمال زشت شده که به آسانی به نیات بد دیگران پی می برد و آن را دفع می کند

• آن که شیران را کند رو مزاج ، احتیاج است احتیاج است احتیاج : نیازمندی ، آدمی را به فروتنی و تملق وا می دارد .

• آواز دهل شنیدن از دور خوش است : بسا چیز یا کس که از دور مهیب و خطیر می نماید ، از نزدیک به دیده حقیر و ناچیز می آید

• آه از نهاد کسی بر آمدن : بسیار غمگین یا پشیمان شدن

• آه در بساط ندارد : مفلس و بینواست

• ابلهی گفت و احمقی باور کرد : گوینده و شنونده هر دو ساده لوح و خوش باور هستند

• اجاره نشین خوش نشین است : مستاجر ، تحمل بدرفتاری همسایگان و خرابی خانه و بدی آب و هوا را نمی کند !

• ادب از که آموختی ؟ از بی ادبان : لقمان را گفتند : ادب از که آموختی ؟ گفت از بی ادبان که هر چه در کار ایشان در نظرم ناپسند آمد ، از آن پرهیز کردم

• ارزان خری ، انبان خری : چیز خوب را ارزان نمی فروشند

• از آب و گل در آمدن : به حد مردان رسیدن

• از آنجا مانده ، از اینجا رانده : از هر دو طرف زیان دیده

• از الف تا یا دانستن : از سر تا ته کاری آگاه بودن

• از این شاخ به آن شاخ پریدن : پراکنده سخن گفتن

• از این گوش می گیرد از آن گوش در می کند : حرف نشنو و بی توجه است

• از بی کفنی زنده است : فقیر و بی چیز است

• از پارو بالا رفتن : وافر و بسیار بودن

• از تو حرکت از خدا برکت : خداوند به آنکه بکوشد روی می دهد

• از چاله در آمد به چاه افتاد : دچار زیان و خطر سخت تری شد

• از خر شیطان پیاده شو : جنگ و فتنه درست نکن

• از دماغ فیل افتاده : بسیار متکبر است

• از دور دل می برد از نزدیک زهره : از دور زیبا و فریبنده است و از نزدیک زشت و ترسناک

• از دوست یک اشارت ، از ما به سر دویدن : آماده اجرای اوامر شما هستیم

• از دیوار راست بالا می رود : بسیار شیطان است

• از سر ما هم زیاد است : بخشش او کافی است

• از سیر تا پیاز چیزی خبر داشتن : از جزئیات چیزی کاملا آگاه بودن

• از شیر مادرت حلال تر : بسیار مباح و روا

• از کوزه همان برون تراود که در اوست : بیش از این نباید از او انتظار داشت ، آنچه در ظاهر است نشان از باطن دارد

• از کیسه خلیفه می بخشد : از مال دیگری عطا می کند

• از گل نازکتر به کسی نگفتن : در نهایت مهربانی و ادب با کسی گفتگو کردن

• از ما اصرار ، از او انکار : هر چه پا فشاری کردیم نپذیرفت

• از ماست که بر ماست : آنچه بر سر آدمی می رود ، نتیجه اعمال خود اوست

• از هول حلیم درون دیگ افتاد : حریص و شتاب زده است

• استخوان خرد کردن : برای تحصیل و دانش رنج و سختی کشیدن

• استخوان لای زخم گذاشتن : کاری را به عمد طول دادن ، بر رنج و محنت کسی افزودن

• اشتها زیر دندان است : به کسی گویند که اظهار بی میلی به خوردن کند ، یعنی اگر کمی بخورید میل زیاد می شود

• اشکش در آستین است : با اندکی ناملایمی می گرید

• اگر به دریا برود ، دریا خشک می شود : نا مبارک و شوم است ( یعنی خیلی بدشانسه )

• اگر دیر آمدم شیر آمدم : هر چند به طول انجامید لیکن به مقصود رسیدم

• اگر دیر گفتی گل گفتی : هرچند پس از دیگران عقیده خود را اظهار کردی لیکن بسیار پسندیده گفتی

• انگشت به دهان ماندن : بسیار متعجب شدن

• انگشت نمای خلق شدن : به بدی مشهور شدن

• ایراد بنی اسرائیلی گرفتن : خرده گیری های بسیار و نابجا کردن

• این به آن در : آنچه عوض دارد گله ندارد ( البته تو کتاب اینطوری نوشته بود منم دست توش نبردم اما معنی این ضرب المثل خودش یه ضرب المثل دیگه اس ولی معنی هر دوتاش یکیه )

• این ره که تو میروی به ترکستان است : راه و روشی که در پیش داری ، عاقبت خوبی ندارد

• این قافله تا به حشر ، لنگ است : هر روز در این کار مشکلی نو ظاهر می شود

• حرف ب

• به باد هم نگو : این راز را سخت پوشیده نگه دار

• با پنبه سر بریدن : با نرمی و لطف به کسی آسیب و ضرر رساندن

• باد آورده را باد می برد : هر چه آسان به دست آید ، آسان هم از دست خواهد رفت

• باد به پشت کسی خوردن : پس از مدتی کاهلی و بیکاری ، شروع کار بر کسی دشوار بودن

• باد در آستین کسی کردن : کسی را با تعریف و تمجید فریفتن

• با دمش گردو می شکند : از پیش آمد حاضر بسیار شاد و خرسند است

• بادنجان بم آفت ندارد : خاطر جمع باش به او آسیبی نمی رسد

• بادنجان دور قاب چین : چاپلوس و متملق

• بار کج به منزل نمی رسد : کار از پایه خراب ، نتیجه ای در بر ندارد

• بازی اشکنک دارد ، سر شکستنک دارد : مثلی است متداول میان اطفال ، برای تسلا به کودکی می گویند که در بازی به او آسیب رسیده است

• با سیلی صورت خود را سرخ نگه داشتن : با وجود فقر و بی بضاعتی صورت ظاهر را حفظ می کند

• با شاخ گاو سر را به جنگ انداختن : خود را به مهلکه انداختن

• با طناب پوسیده کسی به چاه رفتن : به واسطه امید و اعتقاد نابجا در بلا گرفتار آمدن

• بالای سیاهی که رنگی نیست : بدتر از این نخواهد شد

• باید گذاشت در کوزه آبش را خورد : این وعده وفا نخواهد داشت

• با یک دست دو هندوانه نمی توان برداشت : به انجام رساندن دو کار خطیر همزمان دشوار است

• با یک گل بهار نمی شود : از یک مورد نتیجه کلی نمی شود گرفت

• ببینیم و تعریف کنیم : در پاسخ آن که ادعا کند چنین و چنان کنم گویند

• بد را باید بد گفت ، خوب را خوب : اگر پیش از این کارهای بدی کرده است ، این یک کارش خوب بوده

• برای کسی بمیر که برای تو تب کند : غم کسی را بخور که بر غم تو اندوهگین شود

• برای همه مادر است برای من زن بابا : با همگان مهربان است و با من بی مهری می کند

• بر یخ نوشتن : قطع امید کردن

• بزک نمیر بهار میاد ، کنبزه با خیار میاد : وفای این وعده بسیار دور است

• بوی حلواش می آید : پیر است و مرگش نزدیک

• به روباه گفتند : شاهدت کیست ؟ گفت : دمم : شاهد مغرض است و با این شهادت به او منفعتی می رسد

• به گمانش علی آباد شهری است : به غلط گمان نیک روزی می برد

• به مرگ می گیرد تا به تب راضی شود : زیاده طلب می کند تا طرف به اندازه کافی تن بدهد

• به نام ما به کام تو : به ظاهر از آن ماست اما نفعش به دیگری می رسد

• یک تیر و دو نشان زدن : از امکانات موجود نهایت بهره را بردن

• بی رگ است : غیور نیست

• حرف پ

• پا تو کفش کسی کردن : در کار دیگری دخالت کردن

• پا در یک کفش کردن : اصرار و پا فشاری کردن

• پارسال دوست ، امسال آشنا : به شوخی به دوست یا آشنایی می گویند که مدتی دراز از او بی خبر بوده اند

• پایت را به اندازه گلیمت دراز کن : زیاده روی نکن

• پایش لب گور است : به خاطر پیری مرگش نزدیک است

• پته اش روی آب افتاد : رسوا شد ، رازش آشکار شد

• پز عالی جیب خالی : با وجود بی بضاعتی خویشتن را چون توانگران می آراید

• پشت پا زدن : با تحقیر ، ترک گفتن

• پشت چشم نازک کردن : ناز کردن

• پشت دستش را داغ کرد : با خود عهد کرد که بار دیگر این کار را نکند

• پشتش باد خورده : پس از مدتی بیکاری ، هنگام شروع به کار ، کاهلی می کند

• پشت و روش معلوم نیست : دو رو و منافق است

• پشم در کلاه نداشتن : در خور بیم و هراس نبودن

• پشه لگدش زده : مریض نیست و از نازک طبعی ، گمان ناتندرستی به خود می برد

• پل خر بگیری : محل امتحان و آزمایش

• پولش از پارو بالا می رود : مال فراوان دارد

• پیراهن عثمان کردن : حقی را وسیله پیشرفت باطلی کردن

• پی نخود سیاه فرستادن : کسی را با ارجاع به کاری ، از سر باز زدن

• حرف ت

• تا تنور گرم است بچسبان : تا اسباب و وسایل هست ، برای رسیدن به مقصود بکوش ، فرصت را غنیمت شمار

• تا گوساله گاو شود ، دل صاحبش آب شود : رسیدن به مقصود ، با سختی و مرارت توأم است

• تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیز ها : بیشتر اوقات مشهورات بر حقیقت مبتنی است

• تب تند زود عرقش می آید : دوستی های بی حد و اندازه ، غالبا به سردی یا دشمنی مبدل می شود

• ترحم بر پلنگ تیز دندان ، ستم کاری بود بر گوسفندان : رحم آوردن بر بدان ، ستم است بر نیکان

• تعارف آمد و نیامد داره : با این که گمان می بردید احسان شما را نمی پذیرد ، بر خلاف پذیرفت

• تعارف شاه عبد العظیمی است : به زبان می گوید اما از دل راضی نیست ( منظور همون تارف اصفهانیه )

• تو را به گور من نمی گذارند : به خاطر گناه من ، تو را عذاب نمی کنند

• توی دعوا حلوا پخش نمی کنند : ستیزه و دعوا غالبا با زد و خورد و سخنان درشت توأم است

• توی دهن شیر می رود : بسیار شجاع و نترس است

• تیر از کمان رفت : وقت تدارک کار گذشت

• تیری به تاریکی انداختن : به گمان و حدس نتیجه و سود ، کاری کردن

• تیشه بر ریشه خود زدن : خود را در معرض خطر نابودی قرار دادن

• حرف ج

• جا تر است و بچه نیست : کار از کار گذشته و چیزی موجود نیست

• جا گرم کردن : در محلی مستقر شدن

• جانا سخن از زبان ما می گویی : گله و شکایت بیجا از من دارید ، من خود به گله کردن از شما اولی هستم

• جان به عزراییل نمی دهد : بسیار خسیس است

• جان پدر ، تو سفره بی نان ندیده ای : هنوز جوانی و قدر مال نمی دانی

• جان کسی را بر لب آوردن : کسی را مدت زیاد در انتظار گذاشتن

• جای سوزن انداختن نیست : بسیار شلوغ است

• جای شکرش باقی است : باید خدا را شکر کرد که از این بدتر نشده است

• جایی نمی خوابد که آب زیرش برود : آن قدر زیرک است که کاری نمی کند تا دچار ضرر و زیان شود

• جگرش برای فلان چیز لک زده است : آرزومند خوردن یا داشتن آن است

• جنگ اول به از صلح آخر : قرار اول کار بهتر از تفاهم پس از دعواست

• جواب دندان شکن : پاسخ به جا و موجه

• جواب های هوی است : درشت گوی ، درشت می شنود

• جوجه را آخر پاییز می شمارند : نتیجه در پایان کار مشخص می شود

• جیبش را تار عنکبوت گرفته است : دیری است که نقدی به جیب ندارد

• حرف چ

• چار دیواری ، اختیاری : آدمی اختیار خانه خود را دارد

• چار میخ کردن : محکم کردن

• چاقو دسته خودش را نمی برد : نزدیکان و دوستان به یکدیگر زیان و آسیب نمی رسانند ( غلط کردی - من از بیگانگان هرگز ننالم :: که با من هرچه کرد آن آشنا کرد )

• چاه کن ته چاه است : ظلم و ستم ، فرجامی جز بدبختی ندارد

• چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی ؟ : در کارها باید آینده نگر و محتاط بود

• چراغ کسی تا صبح نمی سوزد : خوشبختی های این جهانی دایم و پایدار نیست

• چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است : بخششی نابجاست

• چشم بازار را در آورده : بسیار بد خرید کرده است

• چشم به راه داشتن : در انتظار کسی بودن

• چشمت روز بد نبیند : آنچه بر ما رفت امید که بر تو نرود

• چشم چشم را نمی بیند : سخت تاریک است

• چشم ما شور بود ؟ : چرا تا ما آمدیم ، شما قصد رفتن کردید ؟

• چشم و چراغ : برگزیده و محبوب ( دید تو سریالا میگن اسد الله خان شما چشم و چراغ خونه اید )

• چشم و دل پاک است : کاملا مورد اطمینان و اعتماد است

• چشم و دل سیر است : بی اعتنا به مال و بلند نظر است

• چشم هایش آلبالو گیلاس می چیند : در اثر بی خوابی ، اشیا را درهم و تار می بیند

• چوب دو سر طلاست : پیش دو طرف دعوی ، منفور و بی آبروست

• چون دخلت نیست ، خرج آهسته تر کن : مخارج و درآمد آدمی باید متناسب باشد

• چون که صد آمد ، نود هم پیش ماست : وقتی به کمال مطلوب رسیدی ، سایر کمالات خود به خود حاصل می شود

• چیزی که عوض دارد گله ندارد : وضع حاصل پی آمد طبیعی کار شماست

• حرف ح

• حاجی ارزانی : به شوخی به گران فروشان می گویند

• حرف حق تلخ است : وقتی کلام حق ، به زیان شنونده باشد آن را بر نمی تابد

• حرف حق نزن ، سرت را می برند : هر راستی را نباید گفت

• حرف خودت را کجا شنیدی ؟ آنجا که حرف مردم را : غیبت کننده که در حضور شما بد دیگران را می گوید ، بدون شک ، از شما هم در حضور دیگران بد خواهد گفت

• حرف مرد یکی است : مرد از گفتار خود بر نمی گردد

• حساب به دینار ، بخشش به خروار : حسابگری با بخشش منافات ندارد

• حساب ، حساب است ، کاکا برادر : دوستی و خویشاوندی را نباید در معامله دخالت داد

• حنایش رنگی ندارد : بر گفته ها و وعده های او حساب نمی توان کرد

• حواله سر خرمن است : این وعده وفا نخواهد داشت

• حرف خ

• خاک برایش خبر نبرد : وقتی بخواهند از مرده ای بد بگویند ، کلام را با این جمله آغاز می کنند

• خاک مرده پاشیده اند : سکوت و خاموشی کامل آنجا حکم فرماست

• خانه قاضی گرد و بسیار است اما شماره دارد : مال زیاد ، بی حساب هم نیست

• خدا از دهنت بشنود : ای کاش چنان شود که تو می گویی !

• خدا از رگ گردن به آدم نزدیک تر است : خدا شاهد ناظر اعمال آدمی است

• خدا این چشم را به آن چشم محتاج نکند : احتیاج و نیاز ، خواری و زبونی می آورد

• خدا به آدم چشم داده : چرا بد انتخاب کرده اید ؟

• خدا به آدم دست داده : کارهای خود را نباید بر عهده ی دیگران گذاشت

• خدا به آدم عقل داده : چرا نسنجیده و ندانسته عمل می کنی ؟

• خدا بزرگ است : هنوز باید امیدوار بود

• خدا به قدر قلب هر کس می دهد : آدم حسود ، غالبا فقیر و بی بضاعت است

• خدا جای حق نشسته : ستمکار به کیفر زشتکاری خویش می رسد

• خدا خر را دید شاخش نداد : موذی و بدجنس است اما وسیله اذیت ندارد

• خدا را بنده نیست : سرکش و یاغی شده

• خدا کس بی کسان است : خداوند دستگیر درویشان و بینوایان است

• خر بیار و باقالی بار کن : در موردی گفته می شود که معرکه و جنجالی بر سر موضوعی بر پا شود

• خرج که از کیسه مهمان بود ، حاتم طایی شدن آسان بود : عطا و بخشش از مال دیگران سهل است

• خرش از پل گذشت : اکنون که کارش با یاری دیگران به انجام رسیده یاری کنندگان را فراموش کرده است

• خرش به گل مانده : ناتوان شد

• خر ما از کرگی دم نداشت : از بیم زیانی بزرگتر از ادعای خسارت پیشین گذشتم

• خروس بی محل : آن که گفتار و کردار نابجا دارد

• خر و گاو را به یک چوب می راند : رعایت مقام و مرتبه را نمی کند

• خط و نشان کشیدن : تهدید کردن

• خلایق هر چه لایق : توفیق مردمان به قدر شایستگی آنهاست ( من مرده ی این ضرب المثلم )

• خواب خرگوشی : کنایه از غفلت است

• خواب دیدن : به طمع افتادن ( شنیدید میگن باز چه خوابی برامون دیدی )

• خواهی نشوی رسوا ، همرنگ جماعت شو : چنان باش که همگان هستند تا رسوا نشوی ( این رو من واقعا تجربه کرد ، عجب تجربه تلخی هم بود )

• خوش را به آب و آتش می زند : برای رسیدن به مقصود به هر کاری دست می برد

• خود را به کوچه علی چپ می زند : برای کسب منفعت یا دوری از ضرر و زیان ، تجاهل می کند ( البته از وقتی کوچه علی چپ افتاد تو طرح دیگه این مثل کاربرد نداره )

• خود را به موش مردگی می زند : برای مصلحتی ، خود را به مریضی می زند

• خودم کردم که لعنت بر خودم باد : آنچه بر سرم رفت نتیجه بی تدبیری خودم بود

• خوشی زیر دلش زده : حال که بخت با او موافق است ، قدر نمی داند

• خون نکرده ام : گناه بزرگی مرتکب نشده ام تا سزاوار این کیفر باشم

• خیابان متر می کند : بیکار است ( این مثل ماله 100 سال پیشه الان باید بگی کارت می سوزاند تا معلوم بشه طرف بیکاره )

• حرف د

• دارندگی و برازندگی : ثروتمندان ، در خور شأن خویش زندگی می کنند .

• دایه مهربانتر از مادر : آن که بیش از حد و نابجا محبت می کند .

• درِ باغ سبز نشان دادن : با وعده و وعید ، فریب دادن .

• در پوست نگنجیدن : از رسیدن به آرزویی بسیار شاد بودن .

• در خانه اگر کس است یک حرف بس است : شنونده اگر عاقل باشد ، اشارتی کافی است .

• درِ خانه ات را ببند ، همسایه ات را دزد نکن : مالت را حفظ کن تا گمان دزدی به کس نبری .

• در دروازه را می توان بست ، دهن مردم را نمی توان بست : بهانه به دست خلق نباید داد ، چون مردم از غیبت و سخن چینی پروا ندارند .

• درد کوه را آب می کند : لاغری در بیماری ، شگفت انگیز نیست .

• درزی (خیاط) در کوزه افتاد : مردی درزی ، بر دروازه ی شهر دکان داشت و کوزه ای به دیوار آویخته بود ؛ هر وقت جنازه ای را از شهر بیرون می بردند ، وی سنگی در کوزه می انداخت و هر ماه سنگ ها را می شمرد . بعد از مدتی درزی خود از دنیا رفت . مردی به سراغ او آمد و دکانش را بسته یافت . از همسایه پرسید درزی کجاست ؟ همسایه گفت « درزی در کوزه افتاد » .

• در کار خیر ، حاجت هیچ استخاره نیست : در انجام کار خیر ، تردید نباید کرد .

• در مثل ، مناقشه نیست : در مثلی که آوردم مقصودم شما نبودید .

• دروغ گو کم حافظه است : دروغ گو ، خود ، خویش را رسوا می کند .

• در هفت آسمان یک ستاره ندارد : بسیار درویش و تهیدست است .

• در ، همیشه به یک پاشنه نمی گردد : اوضاع ، همیشه این طور نخواهد بود .

• دست از جان شستن : برای رسیدن به مقصود ، تن به مرگ دادن .

• دست بالای دست بسیار است : بر زیردستان ، ستم روا نیست . قدرتمند تر از شما هم هست .

• دست به دامن کسی شدن : به کسی پناه بردن .

• دست به دست کردن : تعلل و تسامح کردن .

• دست به دهن : بی چیز و نیازمند .

• دست به سرش کرد : با ارجاع کاری او را از سر خود باز کرد .

• دست به عصا راه رفتن : احتیاط کردن .

• دستِ پیش را گرفته است : با آن کخ خود ستمگر است ، حریف مظلوم و ستم دیده را ، جفا کار می خواند .

• دست راستش زیر سر شما باشد : امید است که شما هم به این خوشبختی برسید .

• دست رد به سینه کسی زدن : خواهش و التماس کسی را نپذیرفتن .

• دستش به پشتش نمی رسد : وقتی داخل خانه می شود ، در را نمی بندد .

• دستش به دهنش می رسد : آن قدر استطاعت مالی دارد که نیازمند دیگران نباشد .

• دستِ شکسته وبال گردن : از تحمل بدخلقی خویشاوندان و دستگیری بستگان تهیدست و

بی چیز ، چاره ای نیست .

• دستم بی نمک است : به هر که نیکی می کنم ، در حق من بدی می کند .

• دسته گل به آب دادن : مرتکب کاری ناسزاوار شدن .

• دستی از دور بر آتش داری : از رنج و سختی کار ، کاملا آگاه نیستی .

• دستی که نمی شود برید ، باید بوسید : وقتی بر حریف غلبه نمی توان کرد ، باید تسلیم شد .

• دل به دریا زدن : با وجود خطر و بیم هلاک ، بر کاری مصمم شدن .

• دل به دل راه دارد : دوستی و محبت ، پیوسته دو سویه است .

• دل دادن و قلوه گرفتن : شیفته وار و مشتاقانه با یکدیگر سخن گفتن .

• دل دل کردن : مردد بودن .

• دمش را روی کولش گذاشت : نا امید و شکست خورده ، برگشت .

• دم ، غنیمت است : فرصت را از دست نباید داد .

• دندان تیز کردن : به چیزی طمع بستن .

• دندان گرد بودن : بر کالاهای خود نرخ گران گذاشتن .

• دندانی که درد می کند باید کشید : زن یا دوست بد را باید ترک گفت .

• دنیا دو روز است : از خوشی های دنیا باید بهره برد

• دنیا محل گذر است : باید بدی کنندگان و دشمنان را بخشود .

• دنیا هزار رو دارد : پیش آمدها را باید در نظر گرفت و احتیاط را از دست نداد .

• دو پا داشت ، دو پا هم قرض کرد : به تندی گریخت .

• دو پا در یک کفش کردن : سماجت و پافشاری کردن .

• دود از سر بلند شدن : بسیار و متعجب و متحیر شدن .

• دود از چراغ خوردن : برای تحصیل دانش ، رنج فراوان بردن .

• دودش به چشم خودت می رود : کیفر این کار زشت را خودت خواهی دید .

• دوری و دوستی : رفت و آمدِ زیاد از حد ، به کدورت و دل آزردگی می انجامد .

• دوست آن باشد که گیرد دست دوست ، در پریشان حالی و درماندگی : دوست خوب هنگام سختی و درماندگی همراه آدمی است .

• دوستیِ خاله خرسه : محبت جاهلانه که بر ضرر محبوب منجر شود .

• دو قرت و نیمش باقی است : با وجود این همه محبت و لطف ، باز هم ناسپاسی می کند .

• ده مَرده حلاج است : بسیار زیرک و کاری است .

• دهنش آستر دارد : غذاهای بسیار گرم را به آسانی می خورد .

• دهنش بوی شیر می دهد : هنوز خلق و خوی بچگانه اش باقی است ؛ بچه است .

• دهنش چاک و بست ندارد : راز نکهدار نیست ؛ بی جهت دشنام و ناسزا می گوید .

• دیگی به دیگ می گوید رویت سیاه : خود او صاحب همان عیب است که در دیگران می جوید.

• دیگران کاشتند ، ما خوردیم ؛ ما می کاریم تا دیگران بخورند : آسایش فعلی ما حاصل رنج

گذشتگان است و بالطبع راحتِ آیندگان ، منوط به سعی و خدمت ماست .

• دیوار حاشا بلند است : انکار کردن سهل است .

• دیوار موش دارد ؛ موش هم گوش دارد : گفتن اسرار با آواز بلند ، نشان از بی خردی است .

• دیواری از دیوار ما کوتاه تر ندیده : ما را از همه ضعیف تر دیده ، از این رو به ما ستم روا می دارد .

• حرف ر

• رخت بر بستن : مردن .

• رشته ها پنبه شدن : رنج و تعبی ، باطل و هدر شدن .

• رفتم ثواب کنم ، کباب شدم : در ازای نیکی بدی دیدم .

• رگ خواب کسی را به دست گرفتن : راه نفوذ و تأثیر در کسی یافتن .

• روده بزرگه ، روده کوچکه را خورد : وقتی از گرسنگی بی تاب شوند گویند .

• روی پایش بند نیست : از پیشآمد حاضر ، بسیار شاد و خوشحال است . ( فکر کنم برا خستگی هم میگن )

• ریشش را در آسیا سفید نکرده : آزموده و با تجربه است .

• ریگ در کفش داشتن : مقصود نهانی داشتن .

• حرف ز

• زاغ سیاه کسی را چوب زدن : در کار کسی تجسس کردن .

• زبان سرخ ، سر سبز می دهد بر باد : نسنجیده سخن گفتن ، پشیمانی در بر دارد .

• زبانم مو درآورد : از بس گفتم خسته شدم .

• زمستان را شبی ، پیران را تبی : پیران در زمستان تحمل سرما را ندارند .

• زمستان رفت ، روسیاهی به زغال ماند : با این که یاری و مدد نکرد ، کار چنان که منظور بود انجام گرفت .

• زنگوله ی پای تابوت : طفل خرد سال مرد پیر .

• زیر آب کسی را زدن : کسی را نزد دیگری منفور کردن ، کسی را از کار بر کنار کردن .

• زیر بغل کسی هندوانه گذاشتن : کسی را با سخن دروغ و چاپلوسی به نخوت و عجب دچار کردن .

• زیر پای کسی پوست خربزه گذاشتن : با حیله و فریب ، کسی را دچار خطر و زیان کردن ، پاپوش درست کردن .

• زیر پای کسی نشستن : کسی را با وعده ها و گفتارهای دروغین ، فریب دادن .

• زیر کاسه ، نیم کاسه ای است : فریب و حیله ای در این کار پنهان است .

• زیره به کرمان بردن : کار عبث و بیهوده کردن .

• حرف س

• سال به سال دریغ از پارسال : هر چه بگذرد ، اوضاع نا بسامان تر است .

• سایه اش را با تیر می زند : سخت با او دشمنی دارد .

• سبیلش را چرب کردن : به او رشوه دادن .

• ستاره سهیل است : زود به زود نمی توان او را دید ، غیبت او طولانی است .

• سراپا گوش بودن : با دقت شنیدن .

• سر به صحرا نهادن : در غم و اندوهی ، چون دیوانگان را بیابان گرفتن .

• سر بیگناه بالای دار نمی رود : بی تقصیری شخص بیگناه ، عاقبت آشکار می شود .

• سر پیری و معرکه گیری : این کار برای شما که سن و سالی دارید شایسته نیست .

• سرِ رشته گم کردن : راه رسیدن به مقصود را از دست دادن .

• سرش از خودش نیست : جوانمرد و بخشنده است .

• سرش برای فلان کار درد می کند : میل و علاقه همیشگی به آن کار دارد .

• سرش برود زبانش نمی رود : سخت حاضر جواب است . ( حامد رو میگه )

• سرش برود شکمش نمی رود : بسیار پرخور و شکموست .

• سرش به سنگ خورد : به خاطر بی تجربگی و خود رأیی ، از کار نتیجه ای نگرفت .

• سر نا را از سر گشادش می زند : کار را از راه و روش معمول آن انجام نمی دهد .

• سر و ته یک کرباس اند : همگی مثل هم هستند .

• سر و گوش آب دادن : آگاهی و اطلاعی اندک حاصل کردن .

• سری از هم سوا هستند : بسیار با هم دوست و مهربان اند .

• سری را که درد نمی کند ، دستمال نمی بندند : بیهوده دنبال دردسر نباید رفت .

• سفره اش همیشه پهن است : اسرار خود و خانواده اش را به طول و تفصیل برای

دیگران شرح می دهد .

• سگ زرد برادر شغال است : در ناجنسی هر دو مثل هم هستند .

• سگ صاحبش را نمی شناسد : ازدحام مردم در آنجا زیاد است .

• سنبه پر زور است : حریف قوی است .

• سنگ روی یخ شدن : پیش دیگران شرمسار شدن .

• سنگ کسی را به سینه زدن : از کسی حمایت و هواداری کردن .

• سنگ مفت ، گنجشک مفت : کاری است که دستمایه نمی خواهد ، شاید نتیجه هم

بدهد .

• سیاه کاسه : خسیس ، بخیل .

• سیب زمینی است : بی رگ است ، غیور نیست .

• سیلی نقد به از حلوای نسیه : نقد اگرچه کمتر ، از نسیه بهتر .

• حرف ش

• شاخ به شاخ کسی گذاشتن : با قوی تر از خود ، مجادله کردن .

• شاخ و شانه کشیدن : تهدید کردن .

• شاهنامه آخرش خوش است : باید در انتظار پایان کار بود .

• شتر دیدی ، ندیدی : آنچه دیدی ، نادیده انگار .

• شتر سواری و دولا دولا : کار مهم و بزرگ را در نهان نمی توان انجام داد .

• شریک دزد و رفیق قافله : آدم دو رو و منافق .

• شش ماهه به دنیا آمده : در کارها زیاد عجله می کند .

• شکمی از عزا در آوردن : بعد از گرسنگی طولانی ، غذایی گوارا خوردن

• شلم شوربا : بی نظم و ترتیب .

• شمشیرش به ابر می رسد : مقتدر و تواناست .

• شنیدن کی بود مانند دیدن : شنیده ها را نباید باور کرد .

• شورش را در آوردن : زیاده روی و از حد گذشتن .

• شیر خشتی مزاج است : با همه کسی می تواند زندگی کند .

• شیر مرغ : چیز نایاب .

• شیره به سر کسی مالیدن : کسی را به ناچیزی خرسند کردن .

• شیری یا روباه : کامروا باز گشته ای یا ناکام ؟

• حرف ص

• صابونش به تن من هم خورده : زیان و آسیبش به من هم رسیده .

• صد تا چاقو بسازد ، یکیش دسته ندارد : پیوسته وعده های دروغ میدهد .

• صد تا مثل تو را لب چشمه میبرد ، تشنه بر می گرداند : بسیار مکار و حیله گر است .

• حرف ط

• طوطی وار : گفتاری بی تعقل .

• طوق بر گردن : مطیع و فرمانبردار .

• حرف ظ

• ظاهر و باطنش یکی است : بی ریا و یکدل است .

• ظلم ، عاقبت ندارد : ستمگر به سزای اعمالش میرسد .

• حرف ع

• عاقبتش مثل عاقبت یزید شده است : در آخر عمر ، بدبخت و سیه روزگار شده .

• عجله کار شیطان است : در کارها باید صبور و محتاط بود .

• عدو شود سبب خیر ، اگر خدا خواهد : با خواست خدا چه بسا که حوادث ناگوار به خیر و صلاح بینجامد .

• عقلش پاره سنگ میبرد : دیوانه است .

• عقل که نیست جان در عذاب است : نادان راه آسان کارها را نمی داند و خود را به سختی می اندازد .

• عقل مردم به چشمشان است : غالب مردم آنچه را که ببینند ، تقلید می کنند .

• حرف ف

• فردا را که دیده است ؟ : دم را غنیمت شمار و خوش باش .

• فردا هم روز خداست : لازم نیست همه کارها را امروز انجام دهید .

• فکر نان کن که خربزه آب است : امور سطحی و کم ارزش را رها کن و به مسائل مهم تر بیندیش .

• فیلش یاد هندوستان کرده : به یاد گذشته ها و خاطراتش افتاده است .

• حرف ق

• قافیه تنگ شدن : کار به تنگنا افتادن .

• قباله کهنه جایی بودن : از ابتدای کار به همه چیز آن آگاه بودن .

• قربان بند کیفتم تا پول داری رفیقتم : وصف حال افرادی است که رفاقتشان به مال و ثروت بسته است .

• قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود : با قناعت و صرفه جویی می توان به عزت و توانگری رسید .

• قلم در کف دشمن است : آنچه می گوید یا می کند مبتنی بر دشمنی است .

• قیمت خون باباش می گوید : خیلی گران می فروشد .

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 240
نویسنده : جاذبه وب

پایان نامه تحصیلی یا پروژه را چگونه تدوین کنیم!
مقدمه
برای نوشتن یک پایان نامه یا پرژه تحصیلی در یک چهار چوب علمی محقق ناگزیر به رعایت اصولی است که هم نگارش مطلب برای وی آسانتر شود و هم مطالعه آن برای دیگران به سادگی امکان پذیر باشد این اصول سه گانه به شرح ذیل میباشند .
1) اصول تنظیم و تدوین مطلب
2) اصول نگارش و نوشتن مطلب
3) اصول منابع و مآخذ مطلب
اصول تنظیم و تدوین مطلب در پایان نامه ها :
معمولا یک پایان نامه تحصیلی به صورت زیر تنظیم میگردد :
1) صفحه عنوان
2) پیشگفتار و در صورت نیاز تشکر و قدر دانی
3) فهرست مطالب
4) فصل اول – طرح تحقیق
5) فصل دوم –پیشینه تاریخی تحقیق
6) فصل سوم _ روش تحقیق
7) فصل چهارم _ ارائه یافته های تحقیق و تجزیه و تحلیل آن
8) فصل پنجم _ خلاصه تحقیق و ارائه پیشنهادها
9) فهرست منابع و مآخذ
10) پیوست
1)عنوان تحقیق
عنوان تحقیق و صفحه اولین صفحه ای است که بیننده با آن واجه میشود و گاه روی جلد پایان نامه را در بر می گیرد و معمولا مشتمل بر اطلاعاتی به صورت ذیل است :
الف) عنوان پایان نامه
ب ) نام کامل استاد راهنما
ج ) نام کامل محقق یا محققین
د ) نام مرکز یا دانشگاهی که پایان نامه در آن تقدیم میگردد .
ذ ) نوع مدرک ( برای مثال : پایان نامه دوره کارشناسی ارشد صنایع دستی )
و ) تاریخ ارایه پایان نامه
2) پیشگفتار و تشکر و قدر دانی :
این بخش گر چه از ضروریات نیست ولی گاهی وجود آن لازم است که باشد و این قسمت میتواند شامل اطلاعات مختصر و مفیدی از هدف ، دامنه و وسعت تحقیق باشد که قبل از مطالعه کامل تحقیق به خواننده اطلاعاتی را در اینباره خواهد داد و تصویر و برداشتی از کل تحقیق را برای خواننده روشن میکند . محقق میتواند در پایتن پیشگفتار از فرد یا افراد با موسساتی که او را در انجام تحقیقش کمک و راهنمایی کرده اند ، سپاسگزاری کند .
3) فهرست مطالب :
فهرست مطلب که میتواند شامل یک یا چند صفحه باشد هدفی جز دادن دید و آگاهی از مطالب مندرج در پایان نامه به خواننده ندارد و خواننده را قادر خواهد ساخت به سرعت و دقت و سادگی ، مطلب دلخواه خود در پایان نامه را بیابد .
4)فصل اول _ طرح تحقیق :
طرح تحقیق یکی از ارکان اساسی و اصلی پایان نامه است و محقق قبل از آنکه به انجام تحقیق مبادرت ورزد ، باید این فصل را تهیه و تنظیم نماید و به سرعت استاد راهنما و یا هر فرئد دیگری که محقق قصد دارد نتایج تحقیق را به او گزارش دهد ، برساند . ÷س از تاید استاد راهنما محقق موظف است طبق طرح تنظیم شده در پی انجام تحقیق بر آید . مهمترین قسمتهای طرح تحقیق عبارتند از :
4-1- عنوان تحقیق ؛ باید شناختی دقیق و روشن از حوزه ی موضوع تحقیق را عرضه دارد و خالی از هرگونه ابهام و پیچیدگی باشد .
4-2-مقدمه یا تاریخچه ای از موضوع تحقیق : در این قسمت مختصری از نظرات و تحقیقات مربوط به موضوع و یا مسایل و مشکلات حل نشده در این حوزه و همچنین توجه و علاقه جامعه به این موضوع اشاره میشود .
4-3-تعریف موضوع تحقیق : در این قسمت محقق موضوع مورد علاقه و یا نیاز احساس شده خود را در حوزه تحقیق بیان میدارد و عوامل موجود در موقیعت را تعریف و تعیین میکند .
4-4-هدف یا هدفهای کلی و آرمانی تحقیق : این قسمت باید با جملات مثبت و کلی طرح شود و ازطولانی شدن مطالب پرهیز شود
4-5-روش انجام تحقیق : در این قسمت پژوهشگر روش کاری خود را بیان میدارد و شیوه های گوناگونی را که در گرد آوری مطالب خود به کار برده ذکر میکند و همچنین اگر روش آماری خاصی را در تهیه و تدوین اطلاعات به کار برده آن شیوه را بیان میکندو بیان آن یکی از ملزومات است .
4-6-اهمیت و ارزش تحقیق : با توجه به تشابه این قسمت از طرح تحقیق با تعریف موضوع تحقیق که در آن محقق نیاز خود را در آگاهی به نتایج مطالعه عنوان میسازد ، در این قسمت منابع شخصی یا علمی که از خاتمه تحقیق به محقق دست میدهد ، بحث میشود .
4-7- محدودیت های تحقیق : محدودیت هایی که کنترل آن از عهده محقق خارج است مانند انتخاب نوع بافته ها و یا زیر اندازها و دیگر محدودیت هایی که کنترل آن در دست محقق است مانند موضوع و محل تحقیق و ...
4-8- تعرف واژه ها : در این قسمت محقق باید واژه هایی که ممکن است برای خواننده آشنا نباشد تعریف کند مثلا در منطقه ای گره، ایلمک و در منطقه ای دیگر خفت و در جاییی دیگر به واژه ای دیگر خوانده میشود محقق باید واژه های نا آشنا را در این بخش معنی کند .
4-9-خلاصه فصلها: در این قسمت خلاصه ای اشاره وار از فصلهای آتی آورده میشودتا خواننده بتواند تصویری واضح از دیگر قسمتهای پایان نامه در ذهن خود ترسیم کند .
این مطالب میتواند اگر درست بیان شود فصل اول پر باری را برای تحقیق ما محیا سازد !
5)فصل دوم پیشینه تاریخی موضوع تحقیق :
این فصل حاوی خلاصه ای از مطالعات انجام شده در با ره موضوع تحقیق است این بخش از تحقیق یکی از ارکان اصلی و به تعبیری دیگر یکی از پایه های تحقیق میتواند باشد اگر محقق از ÷یشینه مطالعاتی تحقیق آگاهی داشته باشد به دنبال موضوعات تکراری نخواهد رفت و حتی میتواند با دلایل و برهان های ریشه دار و با پایه به نقد آثار گذشته بپردازد .

6)فصل سوم روش تحقیق :
در این قسمت معمولا به تفصیل در باره مطالبی به قرار ذیل بحث میشود:
الف) روش تحقیق در این قسمت محقق به توضیح و توجیه روش تحقیقی خود میپردازد و انواع مختلف روشهای تحقیقی ، هدف و موضوع پژوهشی خود ، مناسب دانسته است میپردازد.
ب) آزمودنی ها در این قسمت محقق به سوالاتی از قبیل :
1) آزمودنیها شامل چه اشخاص یا آیتمهایی هستند ؟ برای مثال او میگوید آزمودنیهای ما فقط شامل گبه بود.
2) تعداد آزمودنیها چند تا بود ؟ مثلا 500 نمونه گبه و حتی میتواند فرد هم باشد مانند : 500 نفر بافنده گبه .
3) با توجه به موضوع و هدف آیا افراد یا تعداد انتخاب شده مناسب هستند ؟ محقق باید با دلایل و برهانهای قاطع این بخش را برای خواننده ثابت کند و بقولی هدف خود را با عمل هماهنگ سازد .
4) نوع گزینش و تقسیم آزمودنیها به چه ترتیب صورت گرفته است ؟ محقق باید به این موضوع اشاره کند که موارد انتخاب شده به چه دلیل منتخب نگارنده بوده است و چرا مثلا به جای گبه از گلیم استفاده نکرده و ...
5)آزمودنیها از چه خصوصیات ویژه ای برخوردار هستند ؟ پژوهشگر باید به خوانندگان بگوید که خصوصیات آیتمهای انتخابی چه بوده است که او آنها را انتخاب کرده است او باید ویژگیهای انتخاب موضوعات مورد بحث خود را برای خواننده مشخص کند برای مثال بگوید چون میخواستیم نوع گره کاربردی در گبه ها را بررسی کنیم 500 نمونه گبه را انتخاب کردیم و یا ...

ج) روش جمع آوری اطلاعات : پژوهشگر پس از تعیین روش تحقیق باید روش جمع آوری اطلاعات را برای خواننده بیان کند که میتواند با استفاده از شیوه های مشاهده ، مصاحبه ، میدانی ، پرسشنامه ای وکتابخانه ای و یا حتی اینترنتی باشد .
د)متغیر های مستقل و وابسته : در این قسمت محقق به طور جدا گانه متغیر های متغیر های مستقل و وابسته را تعیین و تعریف میکند و با این کار هم مسیر مطالعه خود را مشخص میسازد و هم برای محقق دیگری این امکان را به وجود می آورد که در صورت تمایل ، بتواند در تحقیق مشابه همین متغیر ها را مورد بررسی قرار دهد .
ذ- روش اماری : در این بخش محقق باید از شیوه آماری بکار رفته در تحقیقش یاد کند و ضمن توصیف روش آماری استفاده شده در تحقیق به وضوح و خارج از هر گونه ابهام و پیچیدگی فرمولها و سطوح معنی دار به کار رفته در تحقیق را بیان دارد برخی از روشهای آماری که در کاهای تحقیقاتی عبارتند از :
1) فراوانی و درصد
2) ضریب همبستگی
3) آزمون – تی
4) آزمون – اف
7- فصل چهارم – یافته ها و تجزیه و تحلیل آنها :
این فصل در واقع هسته اصلی تحقیق است و احتمالا مشتمل بر بحث های کلامی ، جدولها ، شکلها ، نمودارها و نیز تجزیه و تحلیل اطلاعات است .
8- فصل پنجم – خلاصه تحقیق و پیشنهادها :
این فصل شامل دو قسمت اصلی ، یکی خلاصه تحقیق و دیگری پیشنهادها ست .
الف- این بخش یکی از مشکلترین بخشهای پایان نامه است . یک خلاصه مناسب ترکیبی از دو نوع اطلاعات است :
1_ اطلاعات و یافته هایی که محقق از تحقیق جاری خویش به دست آورده است .
2_ اطلاعات و یافته هایی که محقق از طریق مطالعه تحقیقات و نوشته های دیگران جمع آوری کرده است و کلا در نوشتن پایان نامه ، رعایت نکات زیر حائز اهمیت است :
الف) ارائه یافته ها و نتایج برجسته به صورت منظم .
ب ) استفاده از یافته های تحقیق جازی برای تایید یا رد فرضهای تحقیق
ج ) بکار گیری مطالب مندرج در فصل پیشینه تاریخی در رد یا تایید تحقیق (هرجا که لازم بود ) .
پیشنهاد ها :
تحقیقاتی که در زمینه های مختلف از جمله فرش دستباف صورت میگیرد لزوما باید با پیشنهاد هایی همراه باشد که در بهینه سازی رنگرزی ، بافت ، طراحی و در نهایت به سازی تولید فرش انجامد .
این بخش که به ازائه راهکارها میپردازد خواهد توانست بخشی از موانع را متلاشی کند و برای مسئولان چراغ راهی باشد.
9- فهرست منابع و مآخذ :
در این قسمت تمام منابع و مآخذ ، از قبیل کتابها ، مقاله ها ، مجله ها ، رساله های چاپ شده و چاپ نشده را به ترتیب حروف الفبای نام فامیل و نویسنده و یا مترجم و به صورت در هم از نظر نوع آنها نوشته میشود .
10- پیوست :
شامل مطالب و مدارکی است که در درک و فهم خواننده از پایان نامه کمک چندانی نمیکند و میتوان از پرسشنامه ها ، آزمونها ، نامه های نوشته شده به افراد و موسسات و سایر وسایل جمع اوری اطلاعات نام برد .

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 207
نویسنده : جاذبه وب

«قَيدوا العِلْمَ بِالكِتابَهِ» پيامبر اسلام(ص) دانش را با نگارش، به بند بكشيد و نگه داريد.

اهميت يادداشت

بر حافظه انسان نمي ‌توان اعتماد كرد. هر دانشي كه روي كاغذ نيايد، با مرور زمان از بين مي ‌رود(كلّ علمٍ ليسَ في القرطاسِ ضاعَ). آن ‌چه رهاورد مطالعات و تحصيلات انسان است، مجموعه‌اي از دانستني ‌هاست كه براي حفاظت از آن‌ ها بايد به يادداشت كردن پرداخت تا هم براي خود انسان، هم براي ديگران و نسل ‌هاي آينده ثمر بخش شود. يادداشت، هم در كارهاي پژوهشي كاربرد دارد، هم در مطالعات آزاد و شخصي.
بزرگان گفته‌اند: «العلم صيدٌ و الكتابهُ قيدٌ» دانش، شكار است و نوشتن،‌ دام و بند.
به علاوه، بسياري اوقات، انسان مطالب سودمندي مي ‌شنود و مي ‌خواند، ولي چون يادداشت نمي‌ كند به مرور زمان از ياد مي ‌رود و اين خسارتي جبران ناپذير است. يادداشت برداري هنگام مطالعه يا پس از آن، هم ‌چنين يكي از راه ‌ها و شيوه ‌هايي است كه مطالعات انسان را مفيدتر مي‌ سازد و فرصت صرف شده براي مطالعه را بارور مي ‌گرداند. به تعبير ديگر يادداشت برداري خود نوعي از مطالعه به شمار مي ‌رود. اين ذخيره سازي دانسته‌ ها براي بهره ‌برداري‌ هاي بعدي، بايد روي اصول و روش ‌هايي باشد كه بيشترين كارآيي و فايده را داشته باشد. يادداشت‌ ها يا به همان صورت موجود مورد بهره‌ برداري قرار مي‌ گيرد، يا به صورت فيش ‌هاي تحقيقاتي و مواد خام، مبناي طرح عظيم ‌تري قرار مي‌ گيرد و از اطلاعات موجود در آن ‌ها براي تدوين يك اثر يا تهيه گزارش استفاده مي شود. در اين بخش، به برخي از نكات عمومي مربوط به يادداشت برداري اشاره مي‌ شود:

اساسي كار كردن

از آن ‌جا كه يادداشت ‌ها گاهي تا ساليان دراز باقي مي‌ ماند و به عنوان منبع استفاده ديگران يا پايه تحقيقات و تأليفات نويسنده و محقق مي‌ شود، بايد در نگارش نكات و يادداشت مطالب، اساسي و اصولي كار كرد؛ يعني به فكر آينده‌اي دراز مدت بود، نه صرفاً كاري مقطعي و گذرا و دم دستي. اين ديدگاه و اين اصل، ايجاب مي ‌كند كه نكاتي را در عمل به كار بنديم. گرچه مراعات اين امور، ممكن است خرج و هزينه داشته باشد، اما براي يك كار جدي و اساسي ارزش دارد كه انسان هزينه‌اي را هم متحمل شود. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «... و لكنَّ اللهَ يحِبُّ عبداً اِذا عَمِلَ عملاً اَحْكَمَهُ».[1] خداوند بنده‌اي را دوست مي ‌دارد كه هرگاه كاري انجام مي ‌دهد آن را محكم و متقن و استوار انجام دهد.

1. انتخاب نوع كاغذ: يادداشت‌ هايي كه در دفترها به صورت يك جُنگ و كشكول است، بهره برداري را دشوار مي ‌سازد؛ به علاوه امكان الحاق به آن‌ ها نيست. انتخاب برگه‌ هاي يادداشت، بهتر از نوشتن در دفتر است. برگه‌ ها بهتر است از جنس مرغوب و با دوام و در يك اندازه باشد، تا هم به زودي خراب نشود و هم تنظيم و دسته بندي آن ‌ها آسان ‌تر باشد.

2. قلم و خطّ : برخي نوشته ‌ها به لحاظ نوع رنگ يا نوع قلم، با مرور زمان يا محو مي‌ شود، يا جوهر پس مي ‌دهد و نوشته را خراب مي‌ كند. خطّ‌ ها گاهي ناخواناست. انتخاب قلم روان و پر رنگ و نيز نوشتن با خط زيبا و خوانا، كاري اساسي است. البته حوصله مي ‌خواهد و سليقه.
كاغذ كاهي و نازك، يا خودكارهايي كه رنگ آن‌ ها پس از مدتي به پشت صفحه نفوذ مي ‌كند(مثل سبز و قرمز) يا استفاده از جوهر و خودنويس، كه با سرايت آب يا خوردن دستِ تر، خراب مي ‌شود، هم ‌چنين استفاده از مداد، كه با مرور زمان از بين مي ‌رود، شيوه خوبي نيست.

3. برگه به جاي دفتر: گاهي نوشته‌ ها و يادداشت ‌ها مورد نياز خود انسان است. هم زمان با نياز ما ديگري هم مي‌ خواهد از يادداشت ‌ها استفاده كند. اگر در دفتر باشد، امكان بهره برداري هم زمان دو نفر نيست، امام از محاسن يادداشت روي برگه ‌ها، امكان تفكيك آن‌ هاست. به علاوه حمل و نقل برگه‌ هاي مربوط به موضوعات مختلف، آسان ‌تر از دفترهاي متعدد است. كارت‌ ها و برگه ‌هاي يادداشت كه به نام«فيش» هم معروف است و اندازه استاندارد آن 15 * 10 سانتي‌ متر مي ‌باشد، هم به صورت آماده و چاپ شده در بازار موجود است، هم مي ‌توان كاغذهاي يك اندازه را با خط كشي ساده به صورت برگه ‌هاي يادداشت در آورد. اين ‌گونه اوراق، هم در لوازم التحرير فروشي‌ هاست، هم در چاپ خانه‌ها كه از اضافات برش كتاب باقي مي ‌ماند.

4. عنوان گذاري: براي هر مطلب، هنگام مطالعه بايد عنوان و تيتر گذاشت، تا در آينده با وقت كمتر، موضوع هر يادداشت را بتوان به ياد آورد. انتخاب عنوان اهميت بسيار دارد و چه بسا در برداشت از يادداشت و استفاده از آن نقش تعيين كننده داشته باشد. عنوان هر چه كوتاه ‌تر و دقيق‌ تر باشد بهتر است. عنوان نبايد به صورت جمله باشد.

5. ذكر منبع.
 
6. نگه داري برگه‌ هاي يادداشت: برگه‌ هاي يادداشت را در برگه‌ دان، پوشه يا زونكن يا به هر وسيله ديگر، خوب نگه داري كردن، تا خراب نشود و نظم آن ‌ها به هم نخورد و استفاده از آن‌ ها آسان ‌تر شود.
 
7. نوشتن روي يك طرف برگه، نه پشت و روي آن، تا با گذشت زمان با نفوذ رنگ به دو طرف، نوشته‌ ها خراب نشود.

يادداشت موضوعي:

مخلوط بودن يادداشت ‌ها، چه به صورت برگه‌ هاي مختلط يا دفترهايي كه حاوي هر نوع مطلب باشد، خوب نيست. بهتر است هم مطالعات انسان موضوعي باشد، و هم يادداشت ‌ها، طبق موضوع ‌ها از هم تفكيك شده باشد. لازمه‌اش تيتر گذاري براي هر يادداشت است. سپس تنظيم و دسته بندي آن ‌ها طبق برنامه دلخواه، بنابراين روي هر برگه يادداشت، تنها يك موضوع را بايد نوشت، هر چند كوتاه باشد. گاهي انسان در زمينه خاصّي يا بر محور يكي دو موضوع معين تحقيق و مطالعه مي ‌كند، گاهي هم مطالعات متنوع و در همه موضوعات است. در هر حال، با سامان بخشي به برگه‌ هاي يادداشت و ايجاد نظم الفبايي يا موضوعي و عنوان‌ هاي اول و دوم، بايد امكان بهره برداري از آن‌ ها را آسان ‌تر و بهتر و بيشتر ساخت. دادن نظم مناسب به برگه‌ ها، ميزان استفاده را مي ‌افزايد. هر يادداشت، مي ‌تواند يك عنوان عام داشته باشد، و يك موضوع خاصّ يا اخصّ؛ مثلاً موضوعاتي هم چون: تاريخ، عقايد، اخلاق، سياست، فقه، حقوق، ادبيات، حديث، اقتصاد، جامعه شناسي، شرح حال و ... هر يك«موضوع كلي» است. هر كدام قابل تقسيم به عنوان‌ هاي جزئي‌ تر است. به عنوان نمونه، «عقايد» را مي ‌توان به پنج عنوان جزئي ‌تر خداشناسي، نبوت، امامت، عدل و معاد تقسيم نمود. معاد نيز خود مباحث ريزتري دارد؛ مثل: برپايي قيامت، اثبات معاد، تجسم اعمال، بهشت و جهنم، صراط، شفاعت، محاسبه اعمال و ... . اين ‌گونه است كه مي ‌توان براي هر مطلب، تا سه عنوانِ جزئي، فرعي و اصلي گذاشت. يادداشت‌ ها هم بر اساس اين تقسيم، مي ‌تواند تفكيك و دسته بندي شود. تشخيص موضوع و عنوان گذاري براي هر يادداشت، از اهميت خاصّي برخوردار است. عناوين بايد كوتاه، گويا و مرتبط با معنون باشد. گاهي يك مطلب ممكن است به چند موضوع بخورد. مي ‌توان در هر دو جا آورد؛ مثلاً«ولايت فقيه»، هم موضوعي است فقهي و هم سياسي، «ربا» هم اقتصادي است و هم فقهي. «تاريخ بغداد» هم تاريخي است، هم شرح حال، «مشورت»، هم اخلاقي است، هم اجتماعي، «دوستي» هم اجتماعي است هم تربيتي، «نماز جمعه» هم فقهي است هم سياسي اجتماعي و همين طور. گاهي هم عنوان گذاري براي يك مطلب يادداشت شده، مشكل است. انتخاب تيتر در همان هنگام مطالعه و يادداشت، آسان‌ تر و مفيد تر است، چون كه ذهن آماده ‌تر است. و گرنه بايد بعداً دوباره خواند و طبق محتوا عنوان گذاشت و اين نوعي دوباره كاري و وقت‌گير است.

ذكر مأخذ: هر مطلبي كه يادداشت مي ‌شود، بايد مأخذ و منبع آن دقيقاً ذكر شود.
برگه‌ هاي چاپي يادداشت، گاهي مشخصاتي را كه در ذكر مأخذ لازم است، داراست. در غير اين صورت، بايد نام كتاب، مؤلف يا مترجم، محل نشر، ناشر، تاريخ نشر، شماره جلد و صفحه، نيز نوبت چاپ ذكر شود، و اگر يادداشت از يك مجله يا روزنامه است، علاوه بر نام مجله و روزنامه، نام نويسنده مقاله، عنوان مقاله، تاريخ نشر و شماره آن و صفحه نقل گردد. هم ‌چنين اگر مطلب، از يك سخنراني، سمينار، جلسه، درس، نوار، برنامه راديويي يا تلويزيوني و ... نقل شده است، نام گوينده، تاريخ و محلّ آن، نام برنامه و امثال اين ‌گونه اطلاعات كه مأخذ نقل را دقيق بيان مي ‌كند قيد شود، تا اگر مراجعه به اصل منبع لازم شد، امكان داشته باشد. در نقل مطلب از نشريات، نام نويسنده، عنوان مقاله، سال و شماره نشريه، شماره صفحه يا صفحات ذكر مي‌ شود.
نوشته‌ هاي بي مدرك، هر چند ارزشمند و مهم هم باشد، فاقد ارزش و اعتبار سندي است و نمي توان به آن‌ ها استناد كرد؛ مثل انسان ‌هاي بي شناسنامه يا كارت شناسايي مي‌ ماند كه هر چه مهم و خوب باشند، چون كارت شناسايي ندارند، در برخي مراكز راه پيدا نمي‌ كنند و به آنان اطمينان حاصل نمي ‌شود.
منبع نقل مطلب، هر چه دقيق‌ تر باشد، هم اعتبار بيشتري مي ‌يابد، هم مراجعه مجدد را آسان‌ تر مي‌ سازد و وقت كمتري مي‌ گيرد. در ذكر مأخذ نيز تا مي ‌توان بايد از«كد» و علايم اختصاري استفاده كرد تا جاي كمتري بگيرد؛ مثلاً به جاي جلد و صفحه، از«ج» و«ص» استفاده شود. هم ‌چنين يادداشت‌ ها، اگر به صورت ترجمه، تلخيص، نقل به معني، اقتباس، نقل قول غير مستقيم، تغيير عبارات و ... انجام گرفته و«عين عبارت» نيست، به اين روش و خصوصيت اشاره شود. گاهي يك مطلب، در منابع متعددي وجود دارد. اگر به يكي از آن‌ ها كه معتبرتر و كهن‌ تر است اكتفا شود بهتر است؛ مگر اين ‌كه به دليل خاصّي بخواهيم به منابع متعدد اشاره كنيم، كه در اين صورت مدرك دقيق مطلب را از هر چند مأخذ ذكر مي ‌كنيم. تهيه كننده يادداشت و نويسنده آن(فيش نويس) خوب است قيد شود، تا معرف برگه‌ هاي يادداشت باشد. ذكر تاريخ يادداشت برداري هم مفيد و مكمل آن است. وقتي كه صرف تهيه يك فيش دقيق و استاندارد مي ‌شود هدر نرفته است، زيرا از هدر رفتن‌ هاي وقت در آينده و بي ثمر بودن يادداشت ‌ها جلوگيري مي ‌كند. نوعي سرمايه گذاري زماني است كه بهره آن در آينده روشن مي ‌شود.

مراجعه مجدد

گاهي بايد سراغ يادداشت ‌هاي قبلي رفت. در اين مراجعه، چه بسا نياز به اصلاح يا تمكيل آن ‌ها باشد كه عملي مي ‌شود. گاهي اطلاع از يادداشت ‌هاي پيشين، سبب جلوگيري از دوباره كاري و يادداشت مجدد و مكرر يك مطلب مي ‌گردد؛ به علاوه، يادداشت براي بهره‌ برداري است. نوشتن و بايگاني كردن،‌ آن‌ ها را از خاصيت مي ‌اندازد. گاهي مطالعه كننده، به مطلب خوبي بر مي ‌خورد يا آن را مي ‌شنود و به فكر يادداشت برداري مي ‌افتد. غافل از آن ‌كه قبلاً آن را نوشته است. مراجعه مجدد به يادداشت ‌ها جلوي اين ضايعات را مي ‌گيرد.
عين عبارت يا محتوا؟ آن‌ چه در فيش ‌ها يادداشت مي ‌شود، به يكي از دو صورت زير مي ‌تواند باشد:
الف. عين عبارات منقول از مأخذ(نقل قول مستقيم)
ب. مضمون و محتوا(نقل قول تفسيري).
در صورت اول، خود الفاظ گوياي مفهوم مورد نظر است. اما در صورت دوم، با عبارات خودمان مضمون و خلاصه مطلب مطالعه شده را مي ‌نويسيم، آن‌ گاه به ذكر منبع مي پردازيم، تا خودمان يا ديگران هنگام نياز، به اصل مأخذ رجوع كنيم. در اين نوع، طبعاً عبارت توضيحي ما بايد پيش از عنوان قيد شده در برگه يادداشت باشد.
در هر دو نوع نويسنده يادداشت اگر نظريه خاصّي پيرامون موضوع دارد، مي ‌تواند در پايين همان برگه بنويسد.

برگه‌هاي ارجاعي

بهره گيري از«سيستم ارتباطات» در تحقيق و فيش برداري مفيد است. ربط دادن موضوعات به يكديگر، ذهن خواننده و نويسنده را غنا مي‌ بخشد. يافتن ارتباط ‌ها بين مطالب و موضوعات، هم وسعت اطلاعات مي‌ خواهد، هم ذوق و سرعت انتقال ذهني. از اين روش، در برگه‌ هاي يادداشت هم مي‌ توان استفاده كرد. گاهي محتواي يك يادداشت به يك يا چند يادداشت ديگر هم ارتباط مي ‌يابد و آن ‌ها در كنار هم كه قرار گيرند، برداشت بهتر و بيشتر و دقيق ‌تري مي ‌توان از موضوع داشت. اگر فيش‌ ها شماره و كد داشته باشد، مي ‌توان در پايان هر فيش، به شماره فيش‌ هاي ديگر كه با آن مربوط است اشاره كرد، يا همان عنوان ‌هاي يادداشت‌ ها را كه به صورت«نمايه » مورد استفاده قرار مي‌ گيرد در ارجاع، مورد توجه قرار داد؛ مثل اين‌ كه يادداشت« احترام والدين»، قابل ارجاع به برگه ‌هاي«حقوق» و«اخلاق خانوادگي» است، يا در پايان يادداشتِ«نهج البلاغه» مي توان نوشت(سيد رضي) كه به آن سر‎ْ عنوان هم رجوع شود. تنظيم سيستم ارتباطي بين واژه ‌ها، مفاهيم، سر عنوان ‌هاي موضوعي و كتاب ‌ها و منابع، مهم و دقيق، در عين حال بسيار كارساز و مفيد است و حتي در كتاب شناسي و تحقيق هم كاربرد دارد و براي محققان نقش واسطه و رابط را براي دستيابي به منابع ديگر يا موضوعات مرتبط و هم خانواده ايفا مي‌كند.(در بحثِ«روش تحقيق» هم اشاره‌اي به اين مسأله شده است.)

استنساخ و كپي گرفتن

هميشه نوشته‌ ها و آثار قلمي، در معرض گم شدن، خراب شدن، به سرقت رفتن و ... بوده است و از اين طريق، گاهي زحمات دراز مدت يك پژوهش ‌گر، يك جا از بين مي ‌رود و جز غصّه برايش باقي نمي ‌ماند. به همين جهت، بجاست كه از يادداشت ‌ها و دست نوشته ‌هايي كه وقت و زحمت زيادي صرف تهيه آن شده است، نمونه يا نمونه‌ هاي متعددي به صورت استنساخ، زيراكس يا با استفاده از كاربن تهيه شود تا اگر احياناً مفقود شد، يا در حادثه‌اي از بين رفت، محصول زحمات در جاي ديگر و به صورت نسخه ديگر موجود باشد.

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 216
نویسنده : جاذبه وب

تعريف تحقيق تعريف‌هاي گوناگوني از «تحقيق» ارائه شده است كه ما تنها به دو مورد آن اشاره مي‌كنيم: «تحقيق عبارت است از يك عمل منظم كه در نتيجه‌ي آن پاسخ‌هايي براي سؤال‌هاي مورد نظر و مطرح شده در موضوع تحقيق به‌دست مي‌آيد.» مطابق اين تعريف بايد موضوعي را مطرح و طبق يك عمل منظم پاسخي براي آن پيدا نمود. آقاي حسين دهنوي نيز در تعريف تحقيق در كتاب خود به نام روش تحقيق چنين آورده است: «تحقيق در لغت؛ به معني وارسي‌ كردن، بر رسيدن، كشف حقيقت و به كنه حقيقت رسيدن، و در اصطلاح، كوشش علمي و انديشيدن توأم با طرح و نقشه براي كشف حقيقتي مجهول است.» ضرورت تحقيق در اين‌جا اين سؤال پيش مي‌آيد كه آيا تحقيق و صرف وقت براي آن ضرورت دارد نه؟ بايد دانست كه پايه‌هاي تصميم‌گيري يكي «وهم» است و ديگري «عقل»؛ بدين معني كه بشر عادتاً در زندگي يا بر مبناي وهم و خيال تصميم مي‌گيرد و به حل مشكلات خويش مي‌پردازد و يا بر پايه‌ي عقل و درايت. از ويژگي‌هاي معمول تصميم‌گيري‌ها براساس وهم و پندار، داشتن پايان و سرانجامي حسرت‌بار و ناموفق است. در حالي‌كه بارزترين و آشكارترين صفت تصميم‌گيري بر پايه‌ي عقل و درايت، پايان و نتيجه‌اي فرح‌بخش و موفق است . تلاش براي رواج فرهنگ تحقيق خصوصاً در ميان ما مسلمانان با توجه به اعتقاد مردم به وجود خرافات و موهومات از اهميت خاصي برخوردار است. علل پيشرفت كشورهاي اروپايي، توجه تمام و كمال به تحقيق در تمامي زمينه‌هاي علوم مادي مي‌باشد كه در اين راه زحمات طاقت‌فرسايي را تحمّل كرده‌اند. براي مثال مي‌توان به سفرهاي طولاني محققان غربي به كشورهاي دوردست براي چندين سال متمادي اشاره كرد. حال با توجه به تأكيد مكرر دين اسلام به تحقيق و عقلاني انديشيدن آن‌جا كه مي‌فرمايد: «و لا تقفُ ما ليس لك به علم» و يا عبارات قرآني «افلا يتفكرون»، «أفلا تعقلون» و «يا ايها الذين آمنوا إن جاءتكم فاسقٌ بنبأٍ فتبيّنوا» و… مي‌خواهد ما را از دنباله‌روي كوركورانه منع؛ هم‌چنين از توجه و دقت در زندگي سلف صالح كه گاه براي دست‌يابي به صحت و سقم يك حديث ماه‌ها رنج سفر را تحمّل مي‌كردند؛ چرا بايد ما مسلمانان، خصوصاً داعيان دين در اين عصر، از تحقيق‌هاي علمي به‌دور بود و صرفاً به بيان نظرات عمدتاً بي‌اساس و پايه‌ و با ذهنيت‌هاي ابتدايي و پيشين خود اكتفا نماييم. فوايد تحقيق: با تحقيق، روحيه كنجكاوي و شوق دست‌يابي به حقيقت در انسان ايجاد مي‌شود. روان آدمي شاداب مي‌گردد و در نتيجه‌ي آن، علم حياتي دوباره مي‌گيرد و بر شاخ و برگ آن افزوده مي‌شود. ملت‌ها رشد مي‌كنند و زمينه‌ي ابداعات و اختراعات فراهم مي‌گردد. در بين ملت‌هايي كه اهل تحقيقند، تعصبات بي‌جا از بين مي‌رود و فرهنگ جامعه تعالي مي‌يابد با تحقيق در موضوعات ديني و مكتبي، حق از باطل جدا گشته، حقايق و اسرار مكتب اسلام معرفي مي‌شوند . و موهومات و خرافات در جامعه رنگ مي‌بازد. برداشت‌ها و نظرات شخصي و سليقه‌اي از قرآن و سنت ملاك و معيار قرار نمي‌گيرد و افراد جامعه ياد مي‌گيرند كه موضوعي را بدون استناد قوي و بدون تحقيق و بررسي از فرد يا افرادي قبول نكنند. انواع تحقيق تحقيق بر دو نوع است: 1. تحقيق فردي: يك فرد، موضوعي را انتخاب و به بررسي آن مي‌پردازد. چنين تحقيقي داراي موضوعي منسجم و به دور از تعارض و تناقض مي‌باشد. اما دامنه‌ي تحقيق محدود بوده، بحث مختصر و يك بعدي مي‌شود. 2. تحقيق گروهي: دو يا چند نفر با هم يك موضوع را بررسي مي‌كنند. گاهي هر فرد موضوعي را بررسي كرده و بعد آن‌ها را كنار هم گذاشته، تأليفي ارائه مي‌دهند (تحقيق افقي). يا اين‌كه همه با هم در يك زمان، مسأله‌اي را بررسي و نتيجه را عرضه مي‌كنند (تحقيق عمودي). محصول چنين تحقيقي ارزشمندتر و قابل اعتمادتر از محصول فردي است. تحقيقات پردامنه و وسيع همچون تهيه‌ي دايرة‌المعارف‌ها و لغت‌نامه‌ها با اين شيوه آسان‌تر بوده، بلكه به صورت فردي اگر غير ممكن نباشد، بسيار سخت خواهد بود. اصول تحقيق گروهي: لازمه‌ي انجام تحقيق گروهي رعايت مواردي است كه مختصراً در زير به آن‌ها اشاره مي‌شود. 1. داشتن هدف مشترك توسط همه‌ي اعضاء. 2. پايبندي همه‌ي اعضاء به طرح تحقيق . 3. عمل به وظيفه‌اي كه مدير تحقيق به عهده‌ي هر فرد مي‌گذارد. 4. روش يكسان براي گردآوري اطلاعات و تبعيت از آن روش. 5. مشورت و تبادل افكار در مواردي كه اختلاف رأي و نظر وجود دارد و پرهيز از اعمال سليقه‌ي شخصي. 6. هماهنگي در خاتمه‌ي تحقيق و تدوين با يك قلم واحد. عناصر تحقيق گروهي: تحقيق گروهي داراي دو عنصر اساسي مدير و اعضاي تحقيق مي‌باشد. مدير تحقيق كار هماهنگي، ادراه‌ي مالي و... را بر عهده دارد و اعضاي تحقيق به اعضاي علمي و خدماتي (كادر حروف‌چيني، حمل و نقل و خدمات‌رساني به اعضاء) تقسيم شده و هر كدام در راستاي وظيفه‌ي خود اقدام مي‌كنند. روش‌هاي تحقيق تحقيق چه به صورت فردي و چه به صورت گروهي بر اساس نياز، روش‌هاي گوناگوني دارد كه جهت آشنايي در زير تيتروار به آن‌ها اشاره مي‌شود: 1. ‌تحقيق تاريخي 2. ‌توصيفي 3. ‌تداومي و مقطعي 4. موردي و زمينه‌اي 5. همبستگي يا هم‌خواني 6. علّي يا پس از وقوع 7. تجربي حقيقي 8. نيمه تجربي 9. عملي 10. روش كتابخانه‌اي: يكي از راه‌هاي انجام تحقيق، روش كتابخانه‌اي مي‌باشد. در اين روش كه به آن روش «مطالعه‌اي» نيز گفته مي‌شود، تحقيق خود را از راه مطالعه‌ي منابع و مأخذ مختلف انجام مي‌دهيم. در ادامه‌ي مطلب به بيان مفصل چگونگي انجام آن مي‌پردازيم. مراحل تحقيق در روش كتابخانه‌اي در قسمت قبلي به مسايل نظري در مورد تحقيق پرداختيم، حال در اين قسمت به افدامات عملي در اين مرحله در رابطه با شروع يك كار تحقيقي خواهيم پرداخت. مراحلي كه اگر به ترتيب ذكر شده توسط محقق به‌كار گرفته شوند، محقق را در ارائه‌ي يك تحقيق مفيد مطابق با اصول علمي ياري خواهد كرد. اما قبل از آن بايد توجه داشت كه محقق در حد توانايي ناچار است برخي از وسايل و امكانات مورد نياز را تهيه كند كه از جمله مي‌توان به كاغذ A4، فيش‌هاي مخصوص فيش‌برداري، مداد، پاك‌كن، خودكار، زيرنويس، پوشه (براي نگه‌داري فيش‌ها)، ميز و صندلي مناسب و... اشاره كرد. مراحل اجراي تحقيق به صورت مختصر به ترتيب به شرح زير مي‌باشند، كه انتظار مي‌رود محقق با تبعيت از مراحل تعيين شده بتواند تحقيق علمي قابل قبولي ارائه دهد. 1. طرح و نقشه‌ي ابتدايي: محقق همچون مسافري قبل از حركت كلياتي را بايد مورد توجه قرار ‌دهد از جمله: موضوع كلي تحقيق (سياسي، اجتماعي و...)، نوع نوشته (مقاله، رساله‌ي علمي، كتاب و...)، هدف نوشته (توصيف، اثبات مطلب، تهيه‌ي گزارش)، روش تحقيق (براساس روش‌هاي ارائه شده در روش‌هاي تحقيق)، نوع مخاطب (سوادآموز، دانشگاهي و...)، حجم اثر، مهلت ارائه‌ي اثر، توانايي محقق، هزينه‌ي تحقيق.

 

 

 

 

 

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 189
نویسنده : جاذبه وب
تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 232
نویسنده : جاذبه وب
با بافتن این دستبند زیبا برای دوستانتون می تونید یه یادگاری خوب درست کنید و یا

اینکه برای خودتون یه وسیله زینتی زیبایی که هنر خودتون هست داشته باشین ؛


دانـــلود شــــو]]>
تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 198
نویسنده : جاذبه وب
خیلیآ خواستن مارو زمین بزنن

***

حیف که نمیدونن بزن زمین

هـَـــوا میره...


 


دانـــلود شــــو]]>
به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان جاذبه و آدرس webattraction.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com