عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 145
نویسنده : جاذبه وب
 

 

عاشق اگر شدم ...،

اثر چشم های توست .

 اصلاً تمام ،

زیرِ سرِ چشم های توست .

 

 دلهایِ سنگ را ...

..... به نگاهی طلا کنی ،

 این کیمیاگری ،

هنر چشم های توست .

 

 باید غزل ،

قلم به دواتِ عسل زند .

 حالا که صحبتِ شکرِ ...

چشم های توست .

 

 بعد از ابوتراب ، 

...... تمام حجاز و شام ،

 مبهوت جرأتِ جگر ...

چشم های توست .

 

 کال و رسیده ! 

..... گندم ری را خریده ای ،

 این خصلتِ بخر/ ببر ...

............. چشم های توست .

 

 با کاروان گریه ...

....... سرانجام می رسم ،

 راه بهشت ...

....... از گذر چشم های توست .

 

 تا «إن یکاد» صبح و شبِ ...

زینب تو هست ،

 بال فرشته ها ...

..... سپر چشم های توست .

 

 خرده گرفته اند که ...

.......... اغراق می کنم ...!!!

 تیر سه شعبه ...

در به در چشم های توست .

 

 این جا مدینه نیست ،

.......... به فکر نقاب باش ...

 مُشتی حسود ...

دور و بر چشم های توست .

 

 بالای نیزه ...

گریه ی شرمندگی فقط ...

 از روضه هایِ معتبر ،

چشم های توست .

 

 لعنت به حرمله ...

...... که به دنبال نیزه ها ...

سایه به سایه ...

..... همسفر چشم های توست .


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 150
نویسنده : جاذبه وب
بانو

در اینجا

ھر حلالی با تو حرام می شود !

مردمان این سرزمین

ایمانشان را به زلف ھای تو گره می زنند !..

بانو

چه تنها

چه غریب

چه نجیب مانده ای...


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 140
نویسنده : جاذبه وب
 بعضی ها چهره شان خیلی معمولیست
امّـــــــــــا......
آنچه در قسمت چپ سینه شان می تپد دل نیست،
اقیــــانــــوس محبّـــت است.....

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 222
نویسنده : جاذبه وب
بيدار شدم 

 

صبح شده بود

 

و چاره اي جز دوست داشتنت نبود

 

هر كسي كاري دارد

 

حتي آدمهاي بيكار

 

اين شغل من است

 

"دوستت دارم"

 

 

 

محمدعلی_بهمنی


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 148
نویسنده : جاذبه وب

 چیزیم نیست خرد و خمیرم فقط همین

کم مانده است بی تو بمیرم فقط همین


از هرچه هست و نیست گذشتم ولی هنوز

 در عمق چشمهای تو گیرم فقط همین...


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 167
نویسنده : جاذبه وب
         

"رابعه قزداری" نخستین زن شاعر فارسی گوی، مشهور به مگس رویین و ملقب به

"زین العربدختر کعب،امیر بلخ و از اهالی قزدار (قصدار، خضدار، شهری

 قدیمی واقع میان سیستان، مکران و بست) و معاصر "رودکی" بود.

   رابعه دختر قُزداری که به رابعه بلخی هم شناخته شده‌است، شاعر پارسی‌گوی

 نیمه نخست سده چهارم هجری (۹۱۴-۹۴۳میلادی) است.

رابعه همدوره با سامانیان و رودکی بود. بسیاری رابعه را نخستین

زن شاعر پارسی‌گوی می‌دانند. رابعه از عربهای کوچیده به خراسان بود. پدرش

 فرمانروای بلخ و سیستان وقندهار و بست بود.

رابعه شیفته شخصی به نام بَکتاش که غلام برادرش، حارث بود می‌شود و

برایش شعر می‌سراید. حارث که از این عشق آگاه می‌شود آشفته می‌شود و

 دستور می‌دهد که خواهرش را به حمام برند و رگهایش را بگشایند تا بمیرد.

حکایت او را فقیر نظم کرده نام آن مثنوی را گلستان ارم نهاده

و اشعار زیبایی گفنه‌است.

 

 

عشق او باز اندر آوردم به بند 

کوشش بسیار نامد سودمند

  
عشق دریایی کرانه ناپیدید  

کی توان کردن شنا ای هوشمند

عشق را خواهی که تا پایان بری    

بس که بپسندید باید ناپسند


زشت باید دید و انگارید خوب   

زهر باید خورد و انگارید قند

توسنی کردم ندانستم همی      

کز کشیدن تنگتر گردد کمند

 

*****

 

ز بس گل که در باغ مأوی

گرفت چمن رنگ ارتنگ مانی گرفت


صبا نافهٔ مشک تبت نداشت        

جهان بوی مشک از چه معنی گرفت

مگر چشم مجنون به ابر اندر است 

که گل رنگ رخسار لیلی گرفت

بمی ماند اندر عقیقین قدح 

سرشکی که در لاله مأوی گرفت

قدح گیر چندی و دنیی مگیر       

که بدبخت شد آنکه دنیی گرفت

سر نرگس تازه از زرّ و سیم       

نشان سر تاج کسری گرفت


چو رهبان شد اندر لباس کبود     

 بنفشه مگر دین ترسی گرفت

 

*****

 

مرا به عشق همی محتمل کنی به حیل

چه حجت آری پیش خدای عزّ و جل

 به عشقت اندر عاصی همی نیارم شد

به دینم اندر طاغی همی شوم به مثل

 نعیم بی تو نخواهم٬ جحیم با تو رواست

که بی تو شکّر زهر است و با تو زهر عسل

 به روی نیکو تکیه مکن که تا یک چند

به سنبل اندر پنهان کنند نجم زحل

 هرآینه نه دروغ است آنچه گفت حکیم 

فمن تکبر یومآ فبعد عزّ ذلّ

 

*****

 

 

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 180
نویسنده : جاذبه وب

 

جمال الدین سلمان ساوجی از خانواده مرفه و اهل علم در شهر ساوه به سال

 688 - 709جری - دیده به جهان گشود.پس از کسب و تحصیل علم

به شعر و شاعری روی آورد و قریحه خود را در دربارها و در خدمت مدح

و ستایش پادشاهان قرار داد.

اشعار سلمان و معنی ارزش چندانی ندارد ولی زیبایی

اواستحکام و استفاده شعر او ر لطیف کرده است . در قصیده سرایی مهارت داشت.

علاوه بر این به شیوه شاعران قصیده سرای گذشته مانند سنایی ،

انوری و خاقانی نظر داشته است.شاعر مدیحه سراغزلیات فصیح

او امیختگی عشق و عرفان است که تا حدی به اشعار

سعدی میماند .

آثار :

کلیات دیوان : مشتمل بر قصاید و غزلیات و رباعیات و ترجیعات و ترکیبات.

فراق نامه : یک مثنوی در هزار بیت است  که به قول مرحوم دکتر صفا شرح محبت میان سلطان اویس و بیرامشاه

پسر خواجه مرجان و مرگ او در گیلان است و هجر و فراقی که از این راه میان او و اویس افتاده است.

جمشید و خورشید : مثنوی عاشقانه به قول ری مثنوی عاشقانه به قول ریپکا ضرب تازه ای از سکه ی

قدیمی خسرو و شیرین است . ماجرای عشق جمشید و شرح سختیه ای او رد راه رسیدن به خورشید

 دختر قیصر روم است با دوهزاو نهصت بیت و پایان ان وصال عاشق و معشوق است.

قصیده بدایع الاسرار

 

 

یاقوت لبا، لعل بدخشانی کو؟

و آن راحت روح و راح ریحانی کو؟

گویند حرام در مسلمانی شد

تو می‌خور و غم مخور مسلمانی کو؟

 

*****

 

 ای آنکه تو طالب خدایی به خود آ

از خود بطلب کز تو جدا نیست خدا

اول به خود آ چون به خود آیی به خدا

کاقرار نمایی به خدایی به خدا

 

*****

 

دی دیده به دل گفت که چرا پر خونی؟

ز آن سلسله زلف چرا مجنونی؟

من دیده‌ام از برای او پر خونم

آخر تو ندیده‌ای، چرا پر خونی؟

 

*****

 

آن یار که بی نظیر و بی مانند است

عقل و دل و جان به عشق او در بند است

در یک نظر از مقام عالی جان را

بر خاک نشاند و جان بدین خرسند است

 

*****

 

دیشب سر زلف یار بگرفتم مست

کز دست من دلشده چون خواهی رست

گفتا که شب است دست از دستم بدار

تا با تو نگیردم کسی دست به دست

 

*****

 

در وصف لبت نطق زبان بسته بود

پیش دهنت پسته زبان بسته بود

ابروی تو آن سیاه پیشانی دار

پیوسته به قصد سرمیان بسته بود

 

*****


خود را شده غرق خون توانم دیدن

عالم همه سرنگون توانم  دیدن

جان از تن خود برون توانم دیدن

من جای تو بی تو چون توانم دیدن؟

 

*****

 

من باغ ارم بر سر کویت دیدم

من روز طرب در شب مویت دیدم

ابروی کج تو راست دیدم چو هلال

فرخنده هلالی که به رویت دیده‌ام

 

*****

 

بیمارم و کس نمی‌کند درمانم

خواهم که کنم ناله ولی نتوانم

از ضعف چنانم که اگر ناله کنم

با ناله بر آمدن بر آید جانم

 

*****

 

تا کی پی هر نگار مهوش، سلمان،

گردی چو سر زلف مشوش، سلمان؟

گر طلعت شاهد قناعت بینی

زلفش به کف آر و خوش فروکش سلمان

 

*****

 

از کوی مغان نیم شبی ناله ی نی خاست

زاهد به خرابات مغان آمد و می خواست

ما پیرو آن راهروانیم که نی را

هردم بنمایند به انگشت ره راست

من کعبه و بتخانه نمی دانم و دانم

کانجا که تویی قبله ی ارباب دل آن جاست

ای آن که به فردا دهی امروز مرا بیم

رو بیم کسی ده که امیدیش به فرداست

بسیار مشو غره بدین حسن دلاویز

کاین حسن دلاویز تو را عشق من آراست

جمعیت حسنی که سر زلف تو دارد

از جانب دلهای پراکنده ی شیداست

عشق تو ز سلمان دل و جان و خرد وهوش

بربود وکنون مانده و مسکین تن تنهاست

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 148
نویسنده : جاذبه وب

 ابوالحسن علی بن جولوغ سیستانی معروف به فرخی سیستانی از غلامان

 امیرخلف بانو آخرین امیر صفاری بود. علی بن جولوغ، از سر ناچاری شعری

در قالب قصیده سرود و آن را « با کاروان حله» نام نهاد؛ و شعر را به عمید

اسعد چغانی وزیر امیر صفاری تقدیم کرد. معروف است که روز بعد علی بن

 جولوغ قصیده‌ای به نام «داغگاه» ساخت و آن را برای امیر صفاری خواند.

 امیر صفاری، چهل کره اسب را به علی بن جولوغ هدیه کرد و او را از

 نزدیکان دربارش قرار داد.

علی بن جولوغ نیز با تخلص فرخی در دربار صفاریان، چغانیان و غزنویان

 شعر می‌گفت. محمود غزنوی او را به ملک الشعرایی دربار منصوب کرد.

 پس از مرگ محمود در سال ۴۲۱ هجری قمری، فرخی به دربار سلطان

 مسعود غزنوی روی آورد و تا پایان عمر به ستایش این امیر غزنوی

مشغول بود.

روایت شده‌است که فرخی علاوه بر شاعری آوازی خوش داشت و در

 نواختن بربط مهارت داشت. دیوان شعر فرخی شامل بیش از چند

هزار بیت است که در قالب‌های قصیده، غزل، قطعه، رباعی، ترکیب‌بند،

 و ترجیع‌بند سروده شده‌است.

از آن جا که بیشتر قصاید فرخی در دربار غزنویان سروده شده است؛

 ستایشگری و وصف در آن بسیار زیاد است؛ هر چند در میان شعرهای

 فرخی اشعاری نیز هستند که نکات آموزنده اخلاقی را در بر دارند.

 فرخی در سال ۴۲۹ هجری قمری در سنین جوانی در غزنه درگذشت.

از شاعر هم عصرش لبیبی در رثای اوست که:

 

گرفرخی بمردچراعنصری نمرد؟

پیری بمانددیروجوانی برفت زود

فرزانه ای برفت وازرفتنش هرزیان

دیوانه ای بماندوزماندنش هیچ سود.

 

*****

 

شرف و قیمت و قدر تو به فضل و هنر است       

نه به دیدار و به دینار و به سود و به زبان

هر امیری که به فضل و به هنر گشت بزرگ           

نشود خرد به بد گفتن بهمان و فلان

گر چه بسیار بماند به نیام اندر،تیغ     

نشود کند و نگردد هنر تیغ، نهان

ور چه از چشم نهان گردد ماه اندر میغ        

نشود تیره و افروخته باشد به میان

شیر هم شیر بود گر چه به زنجیر بو            

نبرد بند و قلاده شرف شیر ژیان

 

 

*****

 

برآمد پیلگون ابری زروی نیلگون دریا 

چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا

چو گردان گشته سیلابی میان آب آسوده

چـــو گردان گرد باد تند گردی تیره اندروا

ببارید وزهم بگسست وگردان گشت بر گردون

 چـــو پیــلان پراگنده میــان آبــگون صحرا

تو گفتی گرد زنگارست بر آئینه چینی

تو گفتی موی سنجاست بر فیروزه گون دیبا

بسان مرغزار سبزرنگ اندر شده گردش

به یک ساعت ملون کرده روی گنبد صحرا

 

*****

 

دل من همی داد گفتی گوایی 
كه باشد مرا روزی از تو جدایی

بلی هر چه خواهد رسیدن به مردم
بر آن دل دهد هر زمانی گوایی

من این روز را داشتم چشم و زین غم
نبوده ست با روز من روشنایی

جدایی گمان برده بودم ولیكن
نه چندان كه یك سو نهی آشنایی

به جرم چه راندی مرا از در خود
گناهم نبوده ست جز بیگنایی

بدین زودی از من چرا سیر گشتی
نگارا بدین زود سیری چرایی

كه دانست كز تو مرا دید باید
به چندان وفا این همه بی وفایی

سپردم به تو دل ندانسته بودم
بدین گونه مایل به جور و جفایی

دریغا دریغا كه اگه نبودم
كه تو بی وفا در جفا تا كجایی

همه دشمنی از تو دیدم ولیكن
نگویم كه تو دوستی را نشایی

نگارا من از آزمایش به آیم
مرا باش تا بیش ازین آزمایی

 

*****

 

گل بخندید و باغ شد پدرام ای خوشا این جهان بدین هنگام
چون بناگوش نیکوان شد باغ از گل سیب و از گل بادام
هم‌چو لوح زمردین گشته‌ست دشت هم‌چون صحیفه زر خام
گل سوری به دست باد بهار سوی بوده همی‌دهد پیغام
که مرا با تو ار مناظره‌ای‌ست من به باغ آمدم، به باغ خرام

 

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 154
نویسنده : جاذبه وب

سید احمد‌ متخلص‌ به‌ هاتف‌اصفهانی از شعرای‌ نامی‌ ایران‌ در عهد افشاریه‌ و زندیه‌ است‌.

 وی‌ اصالتا از خانواده‌ای‌ آذربایجانی‌ بود ولی‌ در اصفهان‌ بدنیا آمد. سید احمد درکودکی‌ به‌ تحصیل

‌ علوم‌ قدیمه‌ و از جمله‌ ادبیات‌ فارسی‌ و عربی‌، طب‌، منطق‌ و حکمت‌ پرداخت‌ و گذشته‌ از علم‌ طب‌

 که‌ در آن‌ تسلط داشت‌، به‌ یکی‌ از سرآمدان‌ زبان‌ عربی‌ مبدل‌ گشت‌ و اشعاری‌ به‌ زبان‌ عربی‌ سرود.

هاتف‌ در جوانی‌ به‌ سرودن‌ اشعار خود پرداخت‌ و در طول‌ زندگی‌ آرام‌ خود از مدح‌ شاهان‌ و

 روی‌ آوردن‌ به‌ دربار سلاطین‌ خود داری‌ کرد و بیشتر به‌ مطالعه‌ و حکمت‌ و عرفان‌ مشغول‌ بود.

وی‌ در سال‌ ۱۱۹۸ درگذشت‌.

هاتف‌ اصفهانی‌ شاعری‌ توانا و مسلط به‌ زبان‌ و ادب فارسی‌ بود. وی‌ از سبک‌ شعرای‌ متقدم

‌ ایران‌ به‌ ویژه‌ حافظ و سعدی پیروی‌ می‌ کرد و طبع‌ خود را در سرایش‌ تمامی‌ قالبهای‌ شعری

‌ اعم‌ از غزل‌، قصیده‌ و رباعی‌، ترجیع‌‌بند و ترکیب‌‌بند آزمود. شهرت‌ عمده‌ هاتف‌ به‌ سبب‌ شاهکار

بزرگ‌ ادبی‌ او (ترجیع‌‌بند عرفانی‌) است‌ که‌ در آن‌ هم‌ از حیث حسن‌ ترکیب‌ الفاظ و هم

‌ از حیث‌ توصیف‌ معانی‌ زیبا سخن‌ گفته‌ است‌.

 

ای فدای تو هم دل و هم جان

وی نثار رهت هم این و هم آن

دل فدای تو چون تویی دلبر

جان نثار تو چون تویی جانان

دل رهاندن ز دست تو مشکل

جان فشاندن به پای تو آسان

راه وصل تو راه پُرآسیب

درد عشق تو درد بی درمان

بندگانیم جان ودل بر کف

چشم برحکم و گوش بر فرمان

گر سر صلح داری اینک صلح

ور سر جنگ داری اینک جان

دوش از شور عشق و جذبه ی شوق

هرطرف می شتافتم حیران

آخر کار شوق دیدارم

سوی دیر مغان کشید عنان

هرطرف دیدم آتشی کان شب

دید در طور موسی عمران

پیری آن جا به آتش افروزی

به ادب گرد پیر مغبچگان

من شرمنده از مسلمانی

شدم آن جا به گوشه ای پنهان

پیرپرسید کیست این؟ گفتند:

عاشقی بیقرار و سرگردان

گفت جامی دهیدش از می ناب

گرچه ناخوانده باشد این مهمان

ساقی آتش پرست و آتش دست

ریخت در ساغر آتش سوزان

چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش

سوخت هم کفر از آن و هم ایمان

مست افتادم و در آن مستی

به زبانی که شرح آن نتوان

این سخن می شنیدم از اعضا

همه حتی الورید والشریان

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الا هو

***** 

 

خار بدرودن به مژگان،خاره بشكستن به دست


سنگ خاييدن به دندان،كوه ببريدن به چنگ

لعب با دنبال عقرب،بوسه بر دندان مار


پنجه با چنگال ثعبان،غوص در كام نهنگ


از سر پستان شير شرزه دوشيدن حليب


در بن دندان مار گرزه نوشيدن شرنگ


تيره (2) غولي روز بر گردن كشيدن خير خير


پير زالي در بغل شب بر گرفتن تنگ تنگ


طعمه بر كردن به خشم از كام شير گرسنه


صيد بگرفتن به قهر از بر تن غضبان پلنگ


تشنه كام و پا برهنه در تموز و سنگلاخ


ره بريدن بي عصا فرسنگ ها با پاي لنگ


نقش ها بستن شگرف از كلك مو بر آب تند


نقب ها كردن پديد از خارتر در خاره سنگ

صدره آسان تر بود بر من كه در بزم لئام

باده نوشم سرخ سرخ و جامه پوشم رنگ رنگ


چرخ گرد از هستي من گر برآرد،گو برآر

دور بادا دور از دامان نامم گرد ننگ

 

*****

 

شب وصل است و با دلبر مرا لب بر لب است امشب 
 

شبی کز روز خوشتر باشد آن شب امشب است امشب
 

به چشمی روی آن مه بینم از شوق و به صد حسرت 
 

ز بیم صبح چشم دیگرم بر کوکب است امشب 
 

  دلا بردار از لب مهر خاموشی و با دلبر 
 

سخن آغاز کن هنگام عرض مطلب است امشب

 
***** 


      تاریخ : 14 آذر 1394
      بازدید : 149
      نویسنده : جاذبه وب
      ابومحمد مُصلِح بن عَبدُالله مشهور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. شهرت او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. مقامش نزد اهل ادب تا بدان‌جاست که به وی لقب استاد سخن داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات وی است.

      سعدی در حدود ۶۲۰ یا ۶۲۳ قمری از شیراز به مدرسهٔ نظامیهٔ بغداد رفت و در آنجا از آموزه‌های امام محمد غزالی بیشترین تأثیر را پذیرفت (سعدی در گلستان غزالی را «امام مرشد» می‌نامد). غیر از نظامیه، سعدی در مجلس درس استادان دیگری از قبیل شهاب‌الدین عمر سهروردی نیز حضور یافت و در عرفان از او تأثیر گرفت.سخن‌سراي‌ بزرگ‌ ايران‌ در سال‌ 691 ه. ق‌ در شيراز بدرود حيات‌ گفت‌ و در زاويه‌ خود كه‌ امروز آرامگاه‌ سعدي‌ يا سعديه‌ خوانده‌ مي‌شد دفن‌ گرديد.

       

      چندسخن شیرین وپندآمیز ازاین شاعرونوسنده بزرگ

       

      سه چيزپايدارنماند1مال بي تجارت2علم بي بحث3ملك بي سياست.


      تاكاربه زربرمي آيدجان درخطرافكندن نشايد.


      هركه بابزرگان ستيزدخون خوبريزد.


      مردبي مروت زن است وعابدباطمع رهزن.


      هركه سخن نسنجدازجوابش برنجد.


      سگ حق شناس به زآدم ناسپاس.


      گدايي نيك انجام به زپادشاهي نافرجام.


      دل دوستان آزردن مراد دشمنان برآوردن است.


      هركه بنيادبدمينهدبنيادخود ميكند.


      بدان راگوشمال دادن وگذاشتن همان مثل كه گرگ راگرفتن وسوگند دادن است.


      گرسنگي به كه ازسيري ازپهلوي درويشان.


      دروغي مصلحت انگيز به از راستي فتنه انگيز.


      شوي زن زشترو نابينابه.


      هرچه نپايددلبستگي رانشايد.


      هركه دست ازجان بشويدهرچه در دل دارد بگويد.


      ده درويش درگليمي بخسپندودو پادشاه دراقليمي نگنجند.


      هركه خيانت ورزدپشتش ازحساب بلرزد.


      توانگري به هنراست نه مال وبزرگي به عقل است نه به سال.


      قدرعافيت كسي داندكه به مصيبتي گرفتارشود.


      زن جوان راتيري برپهلونشيندبه كه پيري.


      اگرشبهاهمه قدربودي شب قدربي قدربودي.


      به وبلاگ من خوش آمدید

      نام :
      وب :
      پیام :
      2+2=:
      (Refresh)

      تبادل لینک هوشمند

      برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان جاذبه و آدرس webattraction.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






      RSS

      Powered By
      loxblog.Com